Thursday, January 12, 2006

چه فرق مزخرفی داره وقتی قراره بميريم؟

چه فرق مزخرفی داره وقتی قراره بميريم؟
آقا من فونت فارسی تو کاشان ندارم، هر قدر هم پنير می ذارم نمی تونم عقرب شکار کنم خودم را ارتحال کنم بس که وبلاگ نمی تونم بنويسم

نمی خوام خيلی دوستت داشته باشم
نمی خوام کمتر دوستت داشته باشم
می خوام با نوازش مطبوعت داغون شم
آخه چه فرق مزخرفی داره وقتی همه مون قراره بميريم؟
يه چيز کشنده ای اونجاس برات
بيا جيگر امتحانش کن

اين ها شعر است نه ليريک اما همه راه را که نمی شود
queens of the stone age
گوش داد
امروزموسيقی عالی آدم های متوسطی به اسم
audioslave
را گوش و در جاده خيس خطرناک قم به تهران با آن زندگی کردم
*********************************************

پست 2
چرا در ايران همه آنهايی که می توانند کاری را درست بکنند سراغ کارهايی می روند که بهترين کاری نيست که بلدند؟
ابوالفضل زرويی نصرآباد-ملانصر الدين نازنين گل آقا و افسانه های امروزی نويس سابق هفته نامه مهر و روزنامه شرق-را با آن نثر رشک انگيز دارد در همشهری شعر که چه عرض کنم، نظم می نويسد.
صفحه شعر شرق شانزده دی را هم نگاه کنيد تا غزلي از پست مدرن ترين شاعر ايران و باسواددارترين منتقد فارسی و يکی از بهترين مترجم های فارسی زبان انگليسی دان را بخوانيد.
نکند من اشتباه می کنم که فکر می کنم هر کس در يک زمان - در اينجا سن - خاص يک کار را می تواند خوب انجام دهد که ديگر کسی نمی تواند .

***********************************************

پست 3: 500 روز به آخر
برای من ريش مقوله ای استتيک است نه ايده اولوژيک اما اين موضوع که اصلا به پيشنهاد ابوالحسن مختاباد تجديد ريش کردم را تا الان به هيچ کس - حتا به تنها مرد آبرودار دوم خردادی که خيلی هم دوستش دارم وخيلی هم جا خورده بود از اين ريش داريم- نگفته بودم چون يک جور اعتراض را به روشنفکری ايران نشان می داد که از قصد و نيت اوليه ام نبود اما هم قشنگ بود هم کارا. حالا تراشيده ام چون به خاطر عضويت در انجمن صنفی روزنامه نگاران بايد500 روز در کاشان باشم.
درکاشان هم کماکان { ما رايت الا جميلا } اما من از هر چيزی که من را به طرز فکری که ريش نمادش است شبيه کند گريزانم ، گريزان شده ام، با اين که می دانم يا مدعی ام که ناخودآگاه ايرانی را نمادی بهتر از احمدی نژاد و استادش نيست.
با چوب طرفدارهای دزد خاتمی در انجمن صنفی را در کاشان خوردن و با سرمقاله درباره افغانی ها و زن ها و کودکان استثنايی و حاشيه ای به اسم نيکشهر و خليج فارس نوشتن، جايزه نبردن و حتا کانديد نشدن و ممنوع شدن کتابم در آخرين روزهای ف... (و به خصوص رسانه ای نکردن اين اتفاق ها) دارم شک می کنم به خبرنگار بودنم که تسکينی است برای همه اين 500 روز باقی مانده از خدمتم و شايد مايه افتخار برای يک عمرم

1 Comments:

At 1:42 PM, Anonymous Anonymous said...

ehekki

 

Post a Comment

<< Home