Wednesday, July 11, 2007

حالا نوبت زار زدن تو است- از مجله 77، تير ماه 86

نوشتن روی مقوا درباره آلبوم چهل و چهارم پیر موسیقی راک:
قسمت دوم
برای حامد ، امیر حسین ، پیام
maaghoorbaaghehha.blogspot.com
º ادیب وحدانی
* تمام مطالبی که با حروف بولد یا ایتالیک چاپ شده اند برونده باب دیلن اند
هنوز هیچ کس را ندیده ای که مثل من باشد
قدیم ها می گفتند باب دیلن قارقار می کند، يک خواننده فولکلور همدوره ی ديلن می گفت باب صدای سگی را می دهد که پايش لای سطم خاردار گير کرده-بعضی ها زمزمه مسحورگر همان صدا را می پسنديدند. زپا که همدوره ای باب و از خیلی جنبه ها عین باب دیلن بود توی یکی از آهنگ هایش هم صدای باب دیلن را مثل همه مسخره می کند ، هم ترانه های باب را و هم ساز دهنی نواختن باب را. صدای باب دیلن دقیقا ضد صدای جا افتاده جذاب بم پرجذبه توپر مردانه ای بود که آدم های آن موقع از خواننده ها توقع داشتند، ایرانی ش :ویگن. باب دیلن دقیقا تودماغی، بدون دقت و با دهان نیمه باز کلمه ها را جویده جویده تلفظ می کرد و وقتی هم درست کلمه ها را می گفت، اصلا بعید نبود آدامس بخورد، یا محض تفریح 2-3 ثانیه دیر بخواند یا زودتر بخواند- یا محض غیر تفریح. البته اگر فیلم «آقا و خانم سمیث» را دیده باشید یک صحنه ای است که زن و شوهر تخس فیلم بعد از دعوا می خواهند استراحت کنند و ترانه ای پخش می شود به اسم بیارام، بانو، بیارام. آن ترانه بازخوانی یک ترانه باب است.اگر توانستید اصل آن را گوش کنید، می شنوید که باب دیلن 20-30 سال قبل هم می توانسته با همان صدای جا افتاده جذاب بم پرجذبه توپر مردانه بخواند، اما نمی خواند. الان- ما که نشنیدیم اما منتقد ها می گویند- باب دیلن همان صدای جا افتاده جذاب بم پرجذبه توپر مردانه ای را پیدا کرده که سال ها قبل با آن سر دعوا/شوخی داشته، چیزی شبیه صدای بینگ کرازبی. آهنگ هاش هم که به کل روح دوران ما قبل راک اندرول را دارند، یعنی خودشان را در فرم های مشخص و کلیشه ای سبک های قدیمی محدود نمی کنند، اما حس و حال و هوا و ترانه (یا لیریک)های رگتایم، جز کاباره ای، کانتری و وسترن و به خصوص بلوز را دارند. صدای دیلن هم از آن صدای قارقاری کلاغ وار تودماغی تبدیل شده است به یک صدای تو دماغی زمزمه کننده آرامش بخش. چند تا سطر از لیریک های دیلن در این آلبوم جدید حدود اواخر این مقاله آمده اند، پس خیالتان تخت که باب دیلن به هیچ وجه قرار نیست کار استامینوفن یا بروفن را انجام دهد این کلمه ها و این حال و هوا، به احتمال زیاد اگر هم آرام بخش باشند مثل لوازپام عمل می کنند که خواب آور است، اما اثر جانبی اش اضطراب است. البته من داروهای ضد حساسیت را پیشنهاد می کنم که بعد از بیدار شدن آدم خیلی منگ نمی شود.
درست وقتی حس می کنی همه چیز را باخته ای، می بینی که باز می توانی بیشتر ببازیاگر باب دیلن اضطراب بدهد، از نوع اضطراب واضح شفاف بلوری جیغ {جیغ اینجا صفت است نه فعل} مثل پینک فلوید یا جو ستریانی و خیلی های دیگر نیست که می آیند می گویند:«آهای چشم هایتان را باز کنید، گوش هاتان را پاک کنید، من خیلی حالم بد است .اگر شما هم حالتان بد است یا فکر می کنید که خیلی شیک است حالتان بد باشد، بیایید پول بدهید آلبوم های ما را بخرید تا حالتان بد شود». بعضی های دیگر مثل متالیکا در آنچه که نباید باشد واقعا یک حالت اضطرابی را می دهند که می چسبد، یا مثل کورن در خیلی از آهنگ هایش یا نیروانا یا سلیر وقس علا هذا. باب دیلن اصلا اضطراب نمی دهد، مگر اضطراب هستی شناختی، همان چیزی که کی یر که گور در کتاب ترس ولرز منظورش بوده یا من فکر می کنم خواسته بگوید . چون اسم نویسنده این کتاب را مترجم ها درست املا نکرده اند، احتمال می دهم اسم کتاب را هم درست ترجمه نکرده باشند و درستش یک چیزی باشد شبیه «اضطراب» و امثال آن،محض ادامه مطلب. این که چرا باب دیلن اضطراب آن جوری را نمی دهد و تقطیر شعور در آهنگ هاش اضطراب این جوری را می دهد(به قول عمران چی نوشتیم، باز) ، را هم می شود از شخصیت خودش- که در مصاحبه ها یک قدری اش را توضیح داده – در آورد و هم از آهنگ هایش و لیریک هایش. چون این مقاله صرفا می خواهد جست و جویی در نمایش برخی از جنبه های باب باشد و چون اصلا قرار نیست کامل باشد و چون اصلا بنا ندارد به درد هیچ دایرة المعارفی بخورد و چون خواننده باید خودش از توی این تکه ها نخ را رد کند، بحث چگونگی اداره اضطراب هستی شناختی باب دیلن توسط باب دیلن به جای آن که از یک مسیر فلسفی کسالت آور- که به احتمال قوی می شود مقاله های خیلی خوب تری را در این زمینه پیدا کرد، البته به انگلیسی- بگذرد، از مسیر نترسیدن-های-باب-دیلن-و-باب–دیلن- چه- چیز- نیست-و-چه-کار-نکرده-ها رد می شود.
به م می گویند همه چیز رو به راه می شود اما حتا نمی دانم رو به راه یعنی چهساده و سر راست: باب دیلن نمی ترسد ناامید باشد: چشم هایم را می بندم و می روم توی فکر که، همه چیز همان قدر که به نظر می آید تو خالی است؟ و یک جای دیگر: داشتم از میانه هیچ جا رد می شدم که به بهشت برسم، قبل از آن که در را ببندند. و باز اینجا به دنیا آمدم و اینجا خواهم مرد، به خلاف میلم. به نظر می آید دارم حرکت می کنم اما بی حرکت ایستاده ام. دیدید پز ناامیدی را هم نمی دهد، او فقط طبعا نا امید است، راک کار است دیگر.
از میان آتش می گذشتم، فقط اگر می دانستم تو آن طرف آنیاین قدر سنتی؟ یا بدتر، مثل عمران صلاحی که نوشت ما معمولا باب میل شیخ اجل «زن خوب فرمانبر پارسا» می گیریم تا باب میل خودمان! بنویسد یک زن واقعا خوب می خواهم که هر آنچه را که بگویم انجام دهد. یا خیلی جرات می خواهد آدم این طور با توقعی که ازش می رود در بیفتد یا اعتقاد یاضد مدرن-نو-تازه بودن جدی ای می خواهد. اینجا قصد گمراه کردن خواننده را ندارم ، با این حساب مجبورم روشنتان کنم که جمله وسط پاراگراف را باب با خنده ته حلقی باب-وار می خواند
و الان که ديگر حتم کرده ايد از شيخ اجل سر در نمی آورم يک جمله ديگر باب را می نويسم که می گويد : من به عشق تو خيانت نمی کنم يا از اين جور چيزها و اين جمله را کنار حافظ می گذارم که می گويد
شاه عالم را بقا و عز و نازباد و هر چيزی که باشد از اين قبيلو با همان خنده که باب جمله اش را خوانده ،خنده خواننده حافظ همراه است که می بيند نويسنده نه فقط از سعدی چيزی نفهميده، بلکه حافظ را هم فهم نکرده
نمی دانم چه می خواهم، یا شاید هم می دانم اما فقط واقعا مطمئن نیستم
در این سطر بالا دیلن هم اثبات می کند که از نمی دانم گفتن نمی ترسد ، هم از مطمئن نبودن. آن هم در جامعه ای که اذهان ساده لوح سر راست ساده خواه هیکلی می خواهند هی قطعیت دریافت کنند و دخترها هنوز عاشق کلارک گیبل اند. نمی ترسد این را هم بگوید: نمی دانم برای گریز از چه اینجا آمده ام.
فقط چیزی را می دیدم که می گذاشتند ببینمشاید خواننده ای که شما باشید بگویید میان تیتر فوق به درد بحث اعتراض می خورد، نه بحث نترسیدن، اما من این یک سطر را می گذارم کنار خیلی چیز خوب بود که ندید گرفتم که نتیجه بگیرم دیلن نمی ترسد بگوید ندیده ، یا ندید گرفته.
رویاهات اصلا برایم مهم نیستاینجا دیلن حتی یار خودش را هم ندید می گیرد، ندید بدید نیست که دو دستی و به هر بهایی و هر قیمتی و هر شکلی ول کن یارو نباشد. متاسفانه من تا شهر 4 کیلومتر فاصله دارم؛ آن هم چه شهری، که تا چند سال قبل روستا بوده و هنوز هر روز می شود دید که خرها و گاری ها کار می کنند، با این حساب نمی شود سند و مدرک بیشتر جمع کنم. توی فاصله نوشتن و چاپ اين مطلب سندهای بيشتری را هم جمع کردم اما بدون انها هم من و باب ! به زن ستيزی متهميم.حتا می گويند باب حتا با استانداردهای پدرخوانده سبک رپ که شبيه گداهاست خيلی زن ستيز است، اما منتقدهايی که از اين حرف ها می زنند به احتمال زياد اهنگ باد احمق را که درباره تنفس يک زن است نشنيده اند
آن سوی افق/ در بهار یا در پاییز/عشق همیشه
منتظر است/ برای یک نفر و برای همگان

اگر می خواهید بگویید چه رمانتیک، چه احساساتی، چه سانتی مانتال یا چه ایده آلیستی، لطفا صفت آخر را انتخاب کنید، چون منظور من همین بود .باب نمی ترسد ایده آلیست باشد.
چراغ را خاموش کن، پرده را بکش، لازم نیست از این بیشتر نگران باشیخیلی عادی نیست؟ دقیقا. عادی ِ عادی. نمی ترسد عادی باشد.
می خواهم با تو در بهشت باشم، اما خیلی غیر منصفانه است که نمی توانم برگردم. دفعه قبل آنجا یک مرد را کشتمطرف این همه عادی است، اما کلی هم طنز دارد. نمی ترسد شوخی ها ش را نفهمند. یک دلیلش این است که می داند قرار است درست و دقیق خوانده شود، از آن طرف هم یک عده فقط می شنوندش. اما خوب می داند چه قدر احتمال دارد طنز در نیاید و باز جرات می کند. طنز دیلن، طنز قمار بازی نیست که می ترسد دق کند.
می خواهم یک لشکر از حرامزاده های خشن راه بیندازممی خواهم لشکرم را از یتیم خانه ها انتخاب کنمباب دیلن در دنیای لبخند-لبخند-لبخند معاصر، در صفی که همه از قهقهه فرهنگ ها تعریف می کنند، در دنیایی که مردم جاستین تیمبرلیک را به عنوان مظهر مرد می شناسند و همه می خواهند به هم گل هدیه بدهند، یا به هم کاری نداشته باشند، باب دیلن که همیشه صلح گرا بوده حالا از لشکر حرف می زند، چه تناقضی. باز: سعی می کنم همسایه ام را دوست داشته باشم و به دیگران احسان کنم/ اما نه مادر{مقدس} چیزها خوب پیش نمی روند /اگر حریفم را وقتی خوابیده پیدا کنم/ همان جا که خوابیده قصابی اش می کنم. باز،باز: وقتی با تو ام یادم می رود به عمرم غمگین بوده ام. این همه متناقض بودن باب را نمی ترساند:این فهم ساده، اما معمولا دیریاب را در یک سطر دیگر نوشته است، اوی این سطر به انگلیسی می شود
she ،
گفتم که ندانسته از این دنیا مروید
: نه او فرشته است، نه من
تقه زدن بر در بهشتتغییر مذهب دادن هم باب دیلن را نمی ترساند، و آن همه آهنگ انجیلی البته از قبل بود ,و تغيير مذهب طبعا يا طبيعتا دغدغه باب بود ديگر. یادمان باشد که خیلی خیلی از آهنگ های مردم پسند در آمریکا آهنگ های مذهبی اند. بعضی سبک ها اصلا به کل مذهبی اند و سیاه پوست های برده برای این که بتوانند سراغ موسیقی شان بروند مسیحی می شدند، کلیسا محل حفظ و اشاعه موسیقی بود. بعضی چیزها که بالاتر نوشتم ترسناک تر از تغییر مذهب است به نظرم.

زودتر یا دیرتر یکی مان باید بفهمیم که ما آن کاری را که باید، کردیمباب دیلن، آقای رابرت زیمرمن همان کاری را کرد که باید می کرد که می شد بکند...

ادامه دارد

سوتیترها
باب دیلن در تارانتولا-تنها کتاب شعر، قصه، مقاله، بیانیه سیاسی، آگهی، پیش آگهی ، نظم، گزین گویه، گفت و گو، نثر، وصیت نامه، مجموعه عاشقانه، تذکره، رمان، جشن نامه، دایرة المعارف ، فتح نامه، مجموعه مقاله و حتما طنز خود می توانست موفق به نمایش تکه هایی از خود شود.

مشابه ذوج غیر تقابلی دلبستگی-وابستگی در رابطه عاطفی، می توانم ذوج تاثیر گرفتن- جو گرفتگی را در مورد دیلن مثال بزنم. دیلن درباره دوتای نامبرده اول نوشته، مصداق هر دو مورد هم هست. مقاله ژید که اسمش درباره تاثیر در ادبیات را بخوانید.

3 Comments:

At 3:06 AM, Anonymous Anonymous said...

با سلام
من به تازگی مجله موسیقی قرن 21 را میخونم. بیشتر ترجیح میدم هنرو موسیقی رو بخونم.
فقط میخواستم بگم شما که خود را مرید و شیفته باب دیلن میدونید چرا به این گستردگی درباره سبک متال یا متالیکا صحبت کرده اید؟
در دنیای بزرگ موسیقی متالیکا یک دهکده کوچک است!
ایا مقصود پر شدن صفحات بوده ؟

 
At 7:56 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام...
مقاله ی مزخرفتو خوندم...
بدون هیچ غلط املایی...
چیز بدرد بخوری توش نبود بجز همون حرفای قبل که باب دیلن با بقیه فرق داشته....من قبلا هم یه مقاله درباره ی باب دیلن خونده بودم..
فکر کنم به مناسبت سالگرد تولدش بود...
به هر حال مقالت به درد عمت میخورد...
خودت هم همچنین..
یه عمر با دکترها زندگی کردم...
همشون دقیقا خصوصیاتی شبیه تو دارن..
در واقع تو هم اخلاقت مثل بقیشونه..
از آدمای خالی حالم به هم میخوره...
یه توصیه به یه دوست کردم ...
اونم اینکه یه اشتباه رو کش نده...
و تو بزرگترین حماقتی...
کاش به جای اینا میتونستی یه مقاله درباره ی شخصیت بنویسی....
واسم جالب بود بدونم چی مینویسی...
شاید هم واست یه کم سخت باشه نوشتنش
سعیتو بکن
موفق باشی
مربی

 
At 9:33 PM, Anonymous Anonymous said...

من به نظر و مقالتون احترام میزارم از نظری که دادم معذرت میخوام....
لطفانظر قبلیمو و این نظرو پاکش کنید....

مربی

 

Post a Comment

<< Home