Saturday, July 22, 2006

فصل 2باشگاه دعوا

فصل دوم
پستون هاي گنده ي باب دؤرم ؤ گرفته بود تا نگه َم داره تو ، و من توي تاريکي لاي پستون هاي نوي ِ عرق ريز گنده ي باب چلونده مي شدم که به آن عظمتي آويزان بودند که وقتي مي گيم خداي عظيم به ذهنمون مي رسه . هر شب وقت گردش همديگه رو توي زيرزمين پر از مرد کليسا مي ديديم : اين آرت ِ ه ، اين پال ِه ، اين باب ِه . شونه هاي بزرگ باب من ؤ ياد افق مي نداختن . موي انبوه باب اون چيزي بود که وقتي ژل مو خودش رو خمير مجسمه سازي جا مي زنه داري ، چه انبوه و چه بلوند و تيکه هايي ازش هم سيخ بود
بازوهاش دورم ؤ گرفته بودن ، کف دست هاش سرم رو به پستون هاي نو ش که تازه روي سينه خمره اي ش در اومده بودن فشار مي داد
باب مي گه : درست مي شه ، الان زار بزن
از زانو هام تا پيشونيم فعل و انفعالات شيميايي غذا و اکسيژن رو توي بدن باب حس مي کنم.
باب مي گه شايد تو وقت مناسب سراغش رفته باشن ، شايد سمينوما باشه . اگه سمينوما باشه نرخ بقات تقريبا صد در صد ِه
شونه هاي باب خودشون رو توي يه راه دراز مي کشن تو ؤ بعدش قطره ، قطره ، قطره مي چکن توي هق هق
دو سال مي شه که هر هفته مي آم اينجا ؤ هر هفته باب بازوهاش ؤ مي گيره دؤرم و زار مي زنم
زار بزن ، باب نفسش ؤ مي بره تو ؤ هق ، هق ، هق مي کنه راحت باش ؤ زار بزن
صورت خيس بزرگ باب مي آد بالاي سرم و من تو گم شده م . اين وقته که مي شه زار بزنم . زار زني توي تاريکي دفن کننده س که در دسترس ِ ه ، بسته توي کسي ديگه ، وقتي مي بيني هر چيزي که مي شه توش موفق باشي سر ِ آخر آشغاله
هر چيزي که يه وقتي ب هش افتخار مي کردي دور انداخته مي شه
و من تو گم شده م
اون قدر بسته بود که مي شد يه هفته بخوابم
اين طور بود که مارلا سينگر ؤ ديدم
باب زار مي زد چون شيش ماه قبلش بيضه هاش ؤ برداشته بودن . بعدش هورمون درماني مکمل بود . باب پستون در آورده بود چون ميزان تستوسترون ش خيلي بالا بود ، ميزان تستوسترون رو خيلي ببر بالا ، بدن براي ايجاد تعادل ميزان استروژن رو مي بره بالا
اين وقت ِ ه که من مي تونم زار بزنم چون حالا زندگي ت مي شه هيچ چي ، هيچ چي هم نه ، فراموشي
استروژن خيلي زياد ، بعدش پستون هاي بدن سازي در مي آري
وقتي مي دوني که هر کسي که دوستش داري مي ميره يا پس مي زندت زار زدن آسون مي شه . توي يه فرصت زماني طولاني کافي ، نرخ بقاي همه به صفر مي رسه
باب دوستم داره چون فکر مي کنه بيضه هاي من رو هم برداشته ن
دؤر ِ هم توي زيرزمين کليساي اسقفي تثليث که نيمکت هاش ؤ برا صرفه جويي با پارچه پيچازي پوشونده ن حدود بيست تا مرد ؤ فقط يه زن هستن که جفت جفت همديگه رو بغل کرده ن ؤ بيشترشون زار مي زنن . بعضي از جفت ها مث کشتي گيرا خم شده ن جلو ؤ به هم قفل شده ن ؤ گوش به گوش فشار مي آرن ؤ مردي که با اون زن ِه آرنجش ؤ توي شونه هاي زن نقر مي کنه ، هر طرف سرش يه آرنج ، سر زن لاي دست هاي اون ، و صورت مرد که داره روي گردن اون زار مي زنه . صورت زن به يه طرف مي چرخه ؤ دستش يه سيگار رو مي آره بالا
من از زير بغل بزرگ باب زيرچشمي نگاه ش مي کنم
باب زار مي زنه همه ي زندگي م ، نمي دونم اصلا چرا حاضر مي شم کاري ؤ انجام بدم
تنها زن حاضر در گروه حمايتي مبتلايان به سرطان بيضه به اسم مردان باقي با هم ، اين زن داره زير بار يه غريبه سيگارش ؤ مي کشه ، و با من چشم توچشم مي شه
متقلب
متقلب
متقلب
موي مات مشکي ، چشم هاي درشت مث کارتون هاي ژاپني ، به لاغري رويه شير ، لباس هاي زرد آبدوغي ِ طرح ِگل ِ سرخ ِ تيره ِ کاغذديواري ، اين زن توي گروه حمايتي مبتلايان به توبرکلوز من هم بود . توي گروه گرد هم آيي ملانوماي چهارشنبه شب هم من هم بود . دوشنبه شب هم توي گروه ذِکر معتقدان راستين مبتلايان به لوسمي هم بود . تيکه پايين مرکز موهاش سفيدي پوست سرش شکل يه رعد و برق کج ِه
وقتي دنبال اين گروه هاي حمايتي مي گردي مي بيني اسم هاي اميدوار دوپهلويي دارند . اسم گروه پنج شنبه شب من براي انگل هاي خوني آزاد و تميز ِه
اون گروه انگل هاي مغزي که مي رم بالا و خارج اسمش ِه
و يکشنبه شب با مردان باقي با هم توي زيرزمين کليساي اسقفي تثليث باز اين زن اينجاس
بدتر از اون ، وقتي داره نگاه م مي کنه نمي تونم زار بزنم
اين اون قسمت محبوب م ِه ، بغل شدن ؤ بي اميد با باب زار زدن . اين تنها جايي ِه که واقعا آروم مي شم و وا مي دم
اين تعطيلات َم ِه

دو سال قبل بعد اين که باز رفتم دکتر براي ايسنومنيا م ، رفتم اولين گروه حمايتي م
سه هفته مي شد که نخوابيده بودم . سه هفته که بي خواب باشي همه چيز مي شه يه توهم خارج از تن . دکترم گفت ايسنومنيا فقط سمپتوم يه چيز بزرگتره . ببين چي واقعا مساله داره. به تن ت گوش بده
من فقط مي خواستم بخوابم . فقط کپسول هاي کوچيک 200 ميلي گرمي آميتال سديم رو مي خواستم . کپسول هاي گلوله اي قرمز ؤ آبي توينال ؤ مي خواستم و سکونال ِ قرمز رژ لبي رو
دکترم گفت که ريشه سنبل الطيب بجوم ؤ بيشتر ورزش کنم . عاقبت مي افتادم مي خوابيدم
صورتم طوري کوفته ِ ميوه ِ مونده اي بود که مي ديدي م فکر مي کردي مرده م
دکترم گفت اگه مي خوام درد واقعي ؤ ببينم بايد يه سه شنبه شب ؤ برم با گروه حمايتي عشاي اول . بايد انگل هاي مغزي ؤ ببينم بايد بيماري هاي نابود کننده مغز استخون ؤ ببينم . ناکارايي انداموار مغزي رو ببينم . رفتن سرطاني ها رو ببينم . با اين حساب رفتم
توي اولين گروهي که رفتم اولش معارفه بود : اين آليس ِه ، اين برندا س ، اين دؤو ِر ِه . تفنگ هاي نامرءي به کله شون نشونه رفته بود ؤ باز لبخند مي زدن
هيش وقت اسم واقعي م ؤ توي گروه هاي حمايتي نمي گم
يه اسکلت ريز يه زن که اسمش کلو بود ؤ محل کونش توي شلوارش خالي ؤ غمگين تکون مي خورد ، کلو به م گفت که بدترين چيز انگل هاي مغزي ش اينه که کسي باهاش سکس نمي کنه . اوضاع ش اين طور بود ، اون قدر نزديک به مرگ که شرکت بيمه کننده ش حاضر شده بود براي اين که قراردادشون رو فسخ کنه به ش هفتاد و پنج هزار دلار جيرينگي بده ؤ کلو فقط مي خواست يه بار ديگه سکس کنه . نه که روابط نامشروع ، سکس
يه مرد چي مي گه ؟ منظورم اينه که چي مي توني بگي
کل اين قضيه مردن اولش با يه ذره خستگي کلو شروع شد ؤ کلو ملول تر از اون بود که بره دکتر . فيلم هاي پورنو ، اون توي خونه ش ، توي آپارتمانش فيلم پورنو داشت
کلو به م گفت که توي انقلاب فرانسه زن هاي زنداني ، دوشس ها ، بارونس ها ، مارکيز ها ، هر کي که بودن ، هر مردي رو که مي رفت اون بالا مي خوابوندن . کلو نَفَسش و داد بيرون روي گردنم . برو اون بالا . بزن بالا . مي دونستم . خوابيدن وقت ؤ مي گذرونه
فرانسوي ها به ش مي گن زن افسوس
La petite mort
کلو فيلم هاي پورنو داشت ، اگه برام جالب بود . آميل نيترات داشت . وازلين داشت
توي حالت عادي بلند مي شد . کلوي ما به هر حال يه اسکلت بود که زده باشن ش توي موم زرد
اين طور که کلو ِه من هيچ َم . حتا هيچ هم نه . وقتي دؤر ِ هم روي فرش کرکي دايره مي شينيم شونه هاي کلو آروم سيخ مي ره توي شونه هام . چشم هامون ؤ مي بنديم . نوبت کلو بود که توي مديتيشن هدايت شده راهنمامون بشه ، ؤ اون با حرف ما رو برد به باغ صفا . کلو ما رو برد بالاي تپه به قصرهفت در . توي قصر اون هفت تا در بودن ، در سبز ، در زرد ، در نارنجي، وکلو ما رو با حرف برد که هر کدومشون ؤ باز کنيم ، در آبي ، در قرمز ، درسفيد ، و ببينيم اون تو چي ِه
چشم ها بسته ، ؤ دردمون رو يه حباب نور شفابخش تصور کرديم که دور پاهامون غوطه مي خوره و طرف زانوهامون ، کمرهامون ، قفسه سينه مون مي آد بالا . چاکراهامون باز مي شه . چاکراي قلب . چاکراي سر . کلو با حرف بردمون توي غارهايي که توشون حيوون قدرتمون ؤ ببينيم . مال من يه پنگوءن بود
يخ کف غار ؤ پوشونده بود ، ؤ پنگوءن ِه گفت سُر بخور . توي اتاق ها ؤ تونل ها بي زحمت سر خورديم
بعدش وقت بغل کردن بود
چشم هاتون ؤ باز کنين
اين تماس ِ بدني ِ شفابخش بود ، کلو گفتش . همه مون بايد شريک انتخاب کنيم . کلو خودش ؤ انداخ رو سر ِ من ؤ زار زد . اون توي خونه لباس زير بي بند داشت ، ؤ زار زد . کلو روغن و دستبند داشت ، ؤ اون قدر زار زد تا براي يار يازدهم چرخيدن عقربه بزرگ ساعت م ؤ ديدم
با اين حساب من توي گروه حمايتي اولم دو سال قبل زار نزدم . توي گروه دوم يا سوم َ م هم زار نزدم . توي انگل هاي خوني يا سرطان حفره شکمي يا جنون انداموار مغزي هم زار نزدم
ايسنومنيا همه چيزش اين طوري ِه . همه چيز خيلي دور ِه ، يه کپي از يه کپي ازيه کپي . فاصله ايسنومنيايي از همه چيز، تو نمي توني چيزي ؤ لمس کني و هيچ چيز هم نمي تونه تو رو لمس کنه
بعدش باب بود . اولين دفعه اي که رفتم سرطان بيضه ، باب ِ خمير مجسمه سازي ِ بزرگ ، باب ِ نون ؤ مربا اومد جلو روي من ؤ گرفت توي مردان باقي با هم ؤ زد زير گريه . خمير ِ بزرگ وقتي نوبت بغل کردن شد درست از اون ور اتاق اومد ، بازوهاش آويزون کنارش و شونه هاش گرد . چونه ي بزرگ خميري ش روي قفسه سينه ش ، چشم هاش از گريه تقريبا ريز شده بود . پاهاش ؤ اين ور-اون ور مي کشيد ، زانوهاش چسبيده به هم با قدم هاي نامرءي ، باب خودش رو سر داد روي کف زير زمين تا ولو شه رو من
باب خودش ؤ رو من پهن کرد
بازوهاي بزرگ باب دؤر ِ من ؤ گرفتن
گفتش که باب بزرگ يه مربي بدن سازي بوده . کل اون روزهاي جنون جواني ديانوبول ؤ بعدش هورمون استروييدي اسب ، ويسترول رو مصرف کردن . باب بزرگ يه ورزشگاه داشت ، ورزشگاه خود ِ خودش . سه دفعه عروسي کرده بود . قرارداد توليد انحصاري بسته بود ، توي تلويزيون ديده بودم ِش اون وخت ها ؟ به خصوص برنامه رشد قفسه سينه کل ِش اختراع اون بود.
غريبه ها يي که تا اين حد درست َن يه کاري مي کنن که به نظرم مي آد يه پلاستيکي گنده ش َم ، گرفتي که چي ؤ مي گم . باب نمي دونست . شايد فقط يکي از طيف هاش يه ذره کوچيک شده بودن ، و مي دونست که اين يعني فاکتور خطر . باب برام از هورمون درماني ِ پس از جراحي حرف زد.
خيلي از بدنسازها با زدن تستوسترون زياده از حد توي رگ اون چيزي ؤ پيدا مي کنن که به ش مي گيم پستون هاي بدن سازي. از باب پرسيدم منظورش از طيف ها چي ِه
باب گفت طيف ها . گنادها . غدد جنسي . تخم ها . توپ ها . جواهرات . توي مکزيک که همون جايي ِه که استروييد ها رو مي خري به شون مي گن تخم مرغ ها
باب گفت طلاق ، طلاق ، طلاق ؤ به ِم از توي کيف جيبي ش يه عکس رو نشون داد که با چهاربنده ، عظيم ؤ لُخت توي يه مسابقه ازش گرفته بودن . باب گفت اين روش احمقانه اي براي زندگي ِه ، اما وقتي پرباد و تراشيده روي صحنه اي و چربي بدن ِت حدود دو درصد وزنت ِ ه بس که تمرين کردي ؤمُدِرها اون قَدِه سفت و سختت کردن که وقت لمس به صخره مي موني ، از نور کوري و از فيدبک کري ، تاوقتي داور دستور بده سمت راست چهاربنده تان را بکشيد ، خم کنيد و نگه داريد
دست چپ تان را بکشيد ، خم کنيد و نگه داريد
اين از زندگي واقعي بهتر ِه
باب گفت بذاريم روي دؤر ِ تند به جلو تا برسيم به سرطان . بعدش اون ورشکسته شد . دو تا بچه بالغ داره که جواب تلفن هاش ؤ هم نمي دن
درمان پستون هاي بدن سازي اين ِ ه که دکتر از زير استخون صدري رو ببُره ؤ هر جور مايعي ؤ خشک کنه
کل چِزي که يادم ِه همين ِه چون بعدش باب داشت دؤرم ؤ با بازوهاش مي گرفت ، ؤسرش داشت مي اومد پايين تا بپوشوندم. بعدش من توي فراموشي ، ساکت ؤ تاريک ؤ کامل گم شدم ، و وقتي آخرسراز سينه نرم ش پا گذاشتم بيرون ، جلوي پيرهن باب صورتک خيسي از اون چيزي بود که وقت زاري به نظر مي آم
اين مال دو سال قبل ِه ، شب اولي که توي مردان باقي با هم بودم
تقريبا توي همه ي جلسه هاي بعدي باب من ؤ به زاري مي نداخت
ديگه هيش وخت دکتر نرفتم . ديگه هيش وخت ريشه سنبل الطيب نجويدم
اين آزادي بود . از دست دادن کل اميد آزادي بود . اگه چيزي نمي گفتم اعضاي گروه بدترين ِ ممکن ؤ حدس مي زدن . اون ها جدي تر زار مي زدن . اون بالا ستاره ها رو نيگا کن ، و تو رفته اي.
وقتي بعد از يه گروه حمايتي قدم مي زدم برم خونه بيشتر از هر وقتي احساس زنده بودن داشتم . من ميزبان سرطان يا انگل نبودم . مرکز ِ گرم ِ کوچکي بودم که زندگي جهان دؤرش متمرکز ِه
و مي خوابيدم . بچه ها هم به اين خوبي نمي خوابن
هر بعد از ظهر، مي مُردم و هر بعد از ظهر، به دنيا مي آمدم
از گوربرخاسته
تا امشب ، دو سال موفقيت تا امشب ، چون من وقتي اين زن نيگام مي کنه نمي تونم زار بزنم . چون نمي تونم به ته برسم ، نمي تونم رستگار شم . زبونم فکر مي کنه کاغذديواري کرده ن ِ ش ، دارم توي ِ دهن َم ؤ خيلي زياد گاز مي گيرم . چهار روز ِه که نخوابيدم
وقتي داره نيگام مي کنه من يه دروغگو ام . اون تقلبي ِه . دروغگوء ِه اون ِه . توي معارفه امشب ما خودمون ؤ معرفي کرديم: من باب َم ، من پال َم ، من تري َم ، من ديويد َم
هيش وقت اسم واقعي م ؤ نمي گم
اون گفت اين سرطان ِه ، آره؟
بعدش گفت خُب ، سلام ، من مارلا سينگر ِم
هيش کي هيش وقت به مارلا نگفت چه جور سرطاني . بعدش ما همه مون به گهواره داري ِ کودک درون مان مشغول بوديم . مرده هنوز روي گردنش زار مي زنه ، مارلا يه پک ديگه به سيگارش مي زنه
من از لاي پستون هاي لرزان باب نگاه ش مي کنم
براي مارلا من تقلبي ام . از شب دومي که ديدم ِش نمي تونم بخوابم . تازه من تقلبي اول بودم ، مگه اين که همه ي اين آدم ها با اين ضايعه هاشون ؤ با اين تومورهاشون ؤ با اين سرفه هاشون تقلبي باشن ، حتا باب بزرگ هم تقلبي باشه ، خمير بزرگ . نون ؤ مرباي بزرگ
فقط يه نيگا به موهاي مجسمه اي ش مي کني
مارلا حالا دود مي کنه ؤ چشم هاش ؤ مي چرخونه
توي اين لحظه دروغ مارلا آينه رو به روي دروغ من مي شه ، ؤ فقط مي تونم دروغ ببينم . وسط اين همه حقيقت اون ها.همه دارن در آغوش مي گيرن ؤ جرات مي کنن بدترين ترسشون ؤ بذارن وسط ، که مرگ داره با سر مي آد ؤ لوله ي يه تفنگ چسبيده ته ِ حلق شون . خُب ، مارلا داره دود مي کنه ؤ چشم هاش ؤ مي چرخونه ، و من ، من زير يه فرش اشکريز دفن شده م ، و يهو اون جا حتا مرگ ؤ مردن مثل يه غير ِاتفاق با گل هاي پلاستيکي تصوير مي شه
مي گم باب ، داري خوردم مي کني . سعي مي کنم آروم بگم . بعدش نمي تونم . سعي مي کنم صدام ؤ پايين نگه دارم اما بعدش دارم نعره مي زنم باب ، من بايد برم دستشويي
توي حموم يه آينه بالاي سينک آويزون ِه . اگه ترتيب وايسادن آدم ها عوض نشه ، بايد مارلا سينگر ؤ بالا و خارج - ناکارآمدي انگلي مغز - ببينم . مارلا بايد اونجا باشه . البته که مارلا اونجاس ، و فقط بايد بشينم کنارش . و بعد از معارفه و مديتيشن هدايت شده ، هفت تا در ِ قصر، حباب سفيد نور درمانگر، بعد اين که چاکرهامون ؤ باز کرديم ، وقتي نوبت بغل کردن شد ، من جنده کوچولو رو مي گيرم.
بازوهاش سفت چسبيده بود کنار تن ش ، و لب هام به گوش هاش فشار مي داد ، اون وقت مي گم مارلا ، متقلب بزرگ ، تو برو بيرون
اين اون چيز ِ واقعي زندگي من ِه ، و تو داري داغونش مي کني
تو ي ِ توريست بزرگ
دفعه بعد که هم ؤ ببينيم مي گم ، مارلا ، من چون تو اينجايي نمي تونم بخوابم . اين ؤ لازم دارم . برو بيرون
this junk is brought to you by the bloody
maaghoorbaaghehha.blogspot.com
all rites! reserved

0 Comments:

Post a Comment

<< Home