Wednesday, July 26, 2006

فصل هفدهم باشگاه دعوا

حالا واقعا اشک ها داشتند مي ريختند ؤ يه شيار تپل ازشون مي اومد از لوله ي تفنگ پايين ؤ دور حلقه اي که دور ماشه اي که روبه روي انگشت اشاره من منتظر شليک بود مي چرخيد . ريموند هسل جفت چشماش ؤ بسته بود ، پس با اين حساب من تفنگ ؤ محکم به شقيقه ش فشار دادم تا با اين حساب هميشه احساس کنه که لوله داره به ش فشار داده مي شه ،که من پشت سرش ام که اين زندگي ش ِه ، که ممکن ِه هر لحظه بميره
اين يه تفنگ ارزون نبود ؤ من داشتم به اين فکر مي کردم که نکنه نمک به گا بدتش
داشتم به اين فکر مي کردم که همه چيز چه راحت پيش مي ره. من هر کاري ؤ که مکانيک گفته بود انجام مي دادم . به خاطر همين بود که بايد يه تفنگ مي خريديم . اين انجام مشق هام بود
هر کدوممون بايد براي تايلر دوازده تا تصديق رانندگي مي آورديم . اين نشون مي داد که هر کدوممون دوازده تا انسان قرباني کرديم
ماشين ؤ امشب پارک کردم ، و يه گوشه صبر کردم تا شيفت ريموند هسل توي فروشگاه شبانه روزي کورنر مارت تموم شه ، و نصفه شب اون منتظر اتوبوس جغد شبونه بود که آخرسر اومدم بيرون ؤ گفتم سلام
ريموند هسل ، ريموند هيچ چي نگفت . احتمالا فکر کرد پولش ؤ مي خوام ، ته دستمزدش ؤ ، چهارده دلاري که توي کيف جيبيش بود ؤ . آخ ، ريموند هسل ، کل بيست ؤ سه سال تو ، وقتي شروع کردي به زار زدن ، اشک ها که از لوله ي تفنگ من که به شقيقه ت فشار داده مي شد پايين مي اومدن ، نه ، قضيه ربطي به پول نداشت
حتا نگفتي سلام
تو حتا کيف جيبي غمگين ت هم نيستي
من گفتم شب قشنگي ِه ، سرده اما ابر نداره
تو حتا نگفتي سلام
من گفتم ، ندو ، وگرنه مجبور مي شم از پشت به ت تير بزنم . تفنگ ؤ در آورده بودم ، يه دستکش لاتکس دستم بود تا اگه تفنگ پيدا مي شد روي اون چيزي به جز اشک هاي خشک شده ي ريموند هسل ، زرد پوست ، بيست ؤ سه ساله و بدون هيچ علامت مشخصه پيدا نشه
بعد توجه تو رو داشتم . چشم هات اون قدر بزرگ بودند که حتا توي نور خيابون بتونم رنگ سبز ضديخي شون ؤ ببينم
تو داشتي وقتي تفنگ به صورتت مي خورد هي و هي عقب تر مي رفتي ، انگار که لوله خيلي داغ يا خيلي سرد باشه . تا من گفتم نرو عقب ، ؤ با اين حساب گذاشتي تفنگ به ت بخوره ، اما اون موقع هم سرت ؤ بالا و دور از لوله نگه داشتي
کيف جيبيت ؤ همون طور که ازت خواستم دادي به م
اسم ت ؤ روي تصديق رانندگي ت نوشته بودند ريموند کي. هسل تو توي آپارتمان اي توي شماره 1320 خيابون بنينگ اس اي زندگي مي کني . بايد آپارتمان توي زير زمين باشه . براي آپارتمان هاي توي زير زمين به جاي عدد از حروف استفاده مي کنن
ريموند کي.کي.کي.کي.کي.کي. هسل ، من داشتم باهات حرف مي زدم
سرت بالا و دور از لوله بود و گفتي آره ! تو توي زيرزمين زندگي مي کردي
چند تا هم عکس توي کيف جيبيت داشتي . عکس مامانت بود
اين برات کار سختي بود ، بايد چشم هات ؤ باز مي کردي و مامان ؤ بابات و که لبخند مي زدند مي ديدي ؤ همون موقع لوله ي تفنگ ؤ هم مي ديدي ، اما اين کار ؤ کردي ، ؤ بعدش چشمات ؤ بستي ؤ زدي زير گريه
تو داشتي مي رفتي توي معجزه مطبوع جالب مرگ . يه دقيقه ، تو آدمي يه دقيقه بعدش ، تو چيزي ،ؤ پدر ؤ مادرت بايد به دکتر خانوادگي پيرتون يا هر کي زنگ بزنن و پرونده دندون هات ؤ در بيارن چون چيز زيادي از صورتت باقي نمونده ، و مامان ؤ بابا هميشه به ت خيلي بيشتر از اين ها اميد داشتن ؤ نه ، زندگي منصفانه نبود ، و حالا به اينجا رسيده بود
چهارده دلار
گفتم اين ، اين مامانت ِه؟
آره . تو داشتي زار ميزدي ، دماغت ؤ مي کشيدي بالا ، زار مي زدي . آب دهنت ؤ قورت دادي . آره
تو يه کارت کتابخونه داشتي . تو يه کارت کرايه فيلم داشتي . تو يه کارت ملي داشتي . چهارده دلار نقد . مي خواستم سوار اتوبوسي که داشت مي گذشت شم ، اما مکانيک گفته بود که فقط تصديق رانندگي رو بردارم . يه کارت تحصيلي منقضي شده ي کالج..
تو قبلا داشتي يه چيزي مي خوندي
تو اين وقت يه زار بلند حساب شده زدي که با اين حساب من تفنگ ؤ يه ذره محکم تر به گونه ت فشار دادم ، و تو شروع کردي به عقب رفتن تا گفتم ، تکون نخور و گر نه همين جا مي ميري
حالا چي مي خوندي؟
کجا؟
توي کالج ، تو يه کارت تحصيلي داري
آخ ، نمي دونستي ، اشک ، دماغ بالا کشيدن ، فين کردن ، يه چيزايي ، بيولوژي
گوش کن ، الان تو قراره بميري . ريموند کي.کي.کي. هسل ، امشب . تو ظرف يه ثانيه يا يه ساعت مي ميري ، تو تصميم بگير. پس به م دروغ بگو. اولين چيزي ؤ که توي مخت مي آد بگو. يه چيزي از خودت سر ِهم کن . تخمم هم نيست . تفنگ دست من ِ ه
آخر سر داشتي گوش مي دادي و از مصيبت کوچولوي توي مخ ِت در مي اومدي
جاي خالي را پر کنيد : وقتي ريموند هسل بزرگ شد مي خواهد چه کاره شود ؟
بري خونه . تو گفتي که فقط مي خواي بري خونه ، لطفا
گفتم زر نزن . اما بعدش مي خواستي چه طور زندگي کني ؟ اگه مي تونستي هر کاري رو توي اين دنيا بکني
يه چيزي از خودت سر ِهم کن
نمي دونستي
گفتم ، با اين حساب تو الان ديگه مرده اي . گفتم ، حالا روت ؤ برگردون
مرگ ظرف 10 شماره ، نه ، هشت
گفتي دامپزشک . تو گفتي مي خواي دامپزشک شي
اين يعني حيوونا . تو بايد با اين حساب بري مدرسه
تو مي توني بري مدرسه کونت ؤ هم بکشي ، ريموند هسل ، يا بميري . تو انتخاب کن . من کيف جيبيت ؤ کردم توي جيب عقب شلوار جين ِ ت . با اين حساب تو واقعا مي خواي دکتر حيوونا بشي . من سر لوله آب نمکي تفنگ ؤ از روي گونه ت برداشتم ؤ به اون يکي گونه ت فشارش دادم . اين همون چيزي ِ ه که هميشه مي خواستي باشي : دکتر ريموند کي.کي.کي.کي هسل ِ دامپزشک؟
آره
زر نمي زني؟
نه . منظورت اين بود که زر نبود . آره
من گفتم ، آره ، و سر لوله ؤ به نوک چونه ت فشار دادم و بعدش به نوک دماغت ، ؤ هر جا که سر لوله رو فشار مي دادم ، يه حلقه خيس از اشک هات مي موند
گفتم با اين حساب برو مدرسه ، اگه فردا صبح بيدار شدي يه راهي پيدا کن که برگردي مدرسه
سر خيس لوله ؤ به جفت گونه هات فشار دادم و بعدش به چونه ت ، ؤ بعدش به پيشوني ت و سر لوله رو گذاشتم همون جا بمونه . تو به همين راحتي ممکنه مرده باشي
من تصديق رانندگي ت ؤ دارم
مي دونم کي هستي . مي دونم کجا زندگي مي کني ، و مي آم سراغت ببينم چي شد ، آقاي ريموند کي. هسل. ظرف سه ماه ، و بعدش شيش ماه ، وبعدش يه سال ، و اگه تو به مدرسه برنگشته باشي که دامپزشک بشي ، اون وقت مي ميري

تو هيچ چي نگفتي
از اينجا برو ؤ زندگي ريزت رو بُکُن ، اما يادت باشه که حواسم به ِت ِه ، ريموند هسل ، و من ترجيح مي دم بکشمت تا اين که ببينم داري سر ِ يه کار گه مي ري تا فقط اون قدر پول در بياري که پنير بخري ؤ تلويزيون نگاه کني
حالا مي خوام برم ، با اين حساب برنگرد.
اين همون کاري بود که تايلر مي خواست بکنم
اين ها کلمه هاي تايلر بودن که از دهن من در مي اومدن
من دهن تايلر َ م
من دست هاي تايلر َ م
هر کسي توي پروژه مِيهِم يه تيکه از تايلر ِه ، و به عکس.
ريموند کي.کي. هسل ، امشب شامت از هرغذايي که به عمرت خوردي بيشتر مزه مي ده ، و فردا قشنگ ترين روز زندگي ت ِه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home