Thursday, January 26, 2006

107654



ديگر دکتر شدم، از مهمترين مشکل زندگيم که سندرم به تعويق انداختن است ذره ای يا لحظه ای دور شدم و حالم خيلی خوبتر است
الان درست 107654 ناميده می توانم شوم و درست سه سال يا يه خرده بيشتر است که از زندگی عقبم، چون اين مهر مزخرفی را که می خواهم با اسم مبارکم بدهم بسازند را می شد آن وقت ها ساخت و به سربازی رفت و زن گرفت و زندگی راه انداخت و توليد مثل کرد و پول غيرزور طيب طاهر درآورد و پول جمع کرد و پول را برای ارثخوارها گذاشت و بار بچه يا بچه ها را برد و زندگی کرد و آخر سر الک را آويخت می شد
باز بدون آمادگی سراغ زاد و رود رفت و عمری را در آزار نبود استراتژی مشخص در سلوک با همسر عذاب ديد و اشتباه های همه نسل ها را تکرار کرد و حسرت کسی شدن در عالم های غيرپزشکي را در دل نهفت و دم نزد تا داغ دل تازه نشود وزندگی کرد ...
اما من در طلب زندگی کردن، مدتی را وقف خودم کردم و هر آنچه ديدم زيبا بود. نه که کم سختی کشيدم و يا نامهربانی يا بی مهری ديدم يا فحش شنيدم، و نه اين که به هر نوعی از انواع با خوشی ميانه نداشته باشم، بلکه قدری از مشکل اصلی زندگی م را حل کردم: سندرم به تعويق انداختن مسبب بسياری از بدبختی ها و بدبياری هاست و قوت آن با چيزی به اسم ظرفيت خوش بختی نسبت مستقيم دارد،
ديگر درست ياد گرفته ای که چه کنی و چه طور و کجا و چه زمانی اما آن کار را مي اندازی به فردا يا دستکم آن لحظه -که زمان نياز به فکر يا عمل است- را به موضوع لازمه تخصيص نمی دهی و فی الحال حالت بد می شود-چون اضطراب انجام آن کار وارد زندگی ت می شود- و در زمان پيش رو هم باز وقتت حرام می شودآدم اگر از ته دل باور داشته باشد که حق داردخوش بخت باشد و خوش حال باشد، خودش را در دردسری که حداقل اش توصيف شد می اندازد؟ اگر عاقل باشد نه، مگر آن که حق مذکور را نپذيرفته باشد ، روحش توان کشيدن بار خوشی و ناخوشی را، آرامش و عصبيت را، بيماری و سلامت را، زندگی را نداشته باشد.
اگر کسی از ته دل خوش بختی و خوش حالی را به عنوان حق خود باور نداشته باشد هی به جای بدی از خودش و بختش و امکاناتش و ارتباطاتش لگد می زند، رفتار عصبی می کند و پز بد بياری وبدبختی و افسردگی و روشنفکری می دهد، من که از اين کارها می کردم و می دانستم نبايد بکنم و اراده نداشتم يا قطعيت نداشتم اما آن قدر هم صداقت داشتم که نگويم نمی توانم
می دانستم هم که اگر ماشين روشن نشود خيلی وقت ها بايد رفت سراغ باک يا موتور، هر قدر با سويچ ور بروی مشکل حل نمی شود.

پس بعد از 2-3 سال فکر رفتم سربازی که بر خلاف تصورم گلگير يا کاپوت است، با روزنامه هم در ظاهر بای بای کردم گرچه شايد در روزنامه ... صفحه هفتگی موسيقی (از راه دور) بگيرم، به ياد سلام که اولين روزنامه ای بود که درآن صفحه داشتم

3 Comments:

At 6:01 PM, Anonymous Anonymous said...

mobarake doctor,
ma ke hich vaght azin nomreha behemoon nemidan hatta age koone khodemoono pare konim.
ishalla zendegit mizoon pish bere va albte gesmat she dobare be ham molhagh shim.
nokare sage khare pedaretam.

 
At 7:49 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام گرامی. میگن یکی بر سر شاخ بن میبرید... این حکایتی که از رسیدن کردید کنایتی ست از مصرع فوق . اما بهرحال نرسیدن را برایت آرزو دارم و عمر طولانی توام با لذت.به ادیب عریز هم سلام برسانید عکس اش را در پست های قبلی دیدم.----آذر کیانی

 
At 8:44 AM, Blogger sabouki's cartoons said...

salam adib gan
agha kheyli khoshhl shodam ke inja hmdige ro peyda kardim, az nazaret dar morede karhayam ham mamnoonam,
dar zemn kheyli tabryk ke madraket ro gerefty, gaye mn ba bacheha shirini bekhorid!
be davoud va farid salame mano bereson
baz ham mibinamet

 

Post a Comment

<< Home