Wednesday, February 08, 2006

بر سر دروازه هستی نوشتيم-غم بی همزبانی کشت ما را

دومين شعری که نوشتم
رفتن توی تونل حالی داره، به خصوص که توی یه یگان موشکی دم نطنز از خودت خدمت يا اجباری در کنی، توی تنها يگان موشکی ارتش که از اتفاق تنها پادگانی هم هست که به اسم يه شهيد(کبريايی) نامگزاری شده ،که از سپاه هم بیشتر روی نماز حساسند و فرمانده هيات عزاداری راه می اندازد و روزهای سورهای مذهبی مرخصی تشويقی عیدی می دهد و شب ها می رود سر مزار شهدا نماز شب می خواند و همه هم نمی دانند که می خواهد تيمسار شود و شهردار شود. و من از خودم می پرسم چه قدر نفت فروخته شد و چه خرج های مضحکی از جيب مردم و از کيسه های مالياتشان شد تا يکی مثل من نويسنده، آهنگساز يا ترانه نويس شود و در آران و بيدگل دندان های سربازهای عمدتا معتاد را بکشد؟ هميشه از مرگ هراسيده ام که دستانش از ابتذال هم شکننده تر بوده است .... حالا پز روشنفکریم کجا رفت و مرگدوستی؟ زير يک مشت فلز و با چند تا ترکش مردن از هر کاری که احمقانه بنمايد هم مسخره تر است. من خيلی وقت ها محض خنده چيزهای احمقانه نوشته ام - به قول کامبيز توانا جونم نقش دلقک يا احمق نمايشنامه های شيکسپیر را بازی کرده ام - و اين کار را خيلی هم دوست دارم و نمی دانم به خاطر ميل شديدم به ماجرا است يا ناخودآگاه قومی مان متبلور می شود در وجودم که خيلی هم بدم نمی آيد بترکم يا محض تفريح بميرم اما نه اين طوری يا اين جوری
چو ايران نباشد ، نيست که نيست
اين کشور همچين تحفه نيست
اگر به رفتن از اين خاک هم تن بدم
از آن به که خود را به کشتن دهم
اين دومين شعر کلاسيکی است که نوشته ام، به بزرگی خودتان ببخشيد که اين طور از آب در آمد اما به خاطر حفظ اخلاق در وبلاگ بود که نخواستم آن اس-ام-اس مشهور را بازنويسی کنم
2- صادق هدايت روشنفکری ما
از اين آدم که نويسنده خيلی گنده -لغت بزرگ در کشوری که اين صفت را برای دکترها سروش و شريعتی به کار می برند و برای دولت آبادی، خيلی ناجور است برای هدايت - ای است به عنوان شهيد و مظهر حقانيت خودش استفاده می کند اما هدايت را بايد خواند، بعدش هم چيز های ديگر را و همه را هم با همان قدر دقت. در دوران جوانی و برای باز شدن چشم و گوش و شناخت امکانات برای نوشتن هدايت عالی است امادر سطح او ماندن یک جور اصرار در تين ايجريت ! است و به خصوص بدون براهنی خواندن هدايت و به عنوان فحشنامه خواندن وغ وغ ساهاب و به خصوص توپ مرواری
3--یه بوس کوچولو
بهمن فرمان آرا ی لجن در فيلم گندش مهم ترين نويسنده ایرانی را اول در تشبيه نامربوطی نيچه می کند، بعد از زبان يک گاری ران لچر اصفهانی به ش فحش می دهد، بعد می دهد يک فرشته(هديه تهرانی) با لباس سفيد یه بوس کوچولو به نويسنده ای که در ايران مانده(جمشيد مشايخی) بدهد و يک فرشته با لباس سياه یه بوس کوچولو به نويسنده ای که در ايران نمانده(رضا کيانيان) بدهد و بکشدشان. فرشته هم هديه تهرانی. برای اين گندکاری يابو هايی مثل پيام يزدانجو دست می زنند و بعيد نمی دانم هوشنگ گلمکانی و باقی قاطرهايی هم که در نگاه نو آرزو کردند که کاش گلستان حرف هايش را در "نوشتن با دوربين" نمی زدمحمود صدری که از سليم ترين عقل های مطبوعاتی ايران است و سالم ترين هاشان و باسوادترين هاشان هم - و طبعا مثل من جوشی نيست - و اصراری در دوستداری گلستان ندارد دادش در آمد از اين فيلم .آدم از ديدن فحش دادن به آدم ها بدش می آيد و اگر ديديد من با زبان خشنی نوشتم بدانيد که 1- من يک صدم آنچه حق آن آشغال بود ادا نکرده ام چون کی بورد از تايپ آنچه در ذهنم می گذرد شرم دارد و 2-فرمان آرا آدم نيست
4- هفته قبل ننوشتم
چون آن مزخرف را ديده بودم و در فکر بودم بنويسم که آن ککه خوار چه قدر زهن فءودال سياه-سفيدبينش را
در رنگ لباس فرشته مرگ لو می دهد.در کاشان هم تلفنم قطع است و نمی توانم به اينترنت بيايم پس توفيق اجباری نصيب دوستان می شودضمنا يک کتاب را داشتم ترجمه می کردم که تمام هم شد
5- بدترين اتفاقی که در اين دو هفته افتاد را هم می نويسم: برادرم از يک خواب خوب بيدارم کرد
6- شعر عنوان از مرحوم ناصر فرهنگفر است
7- آهنگ هم برای داونلود پيشنهاد می دهمA tear for Eddie by Ween
8-کتاب هم برای خواندن پيشنهاد می دهم
الف- وقت گل نی: سه قصه خيلی کوتاه از پيمان هوشمند زاده، يک بار در همشهری درباره تصوير کارهايی که می نويسند مطلبی چاپ کردم که هنوز ناراحتم که پژمان راهبر اسمم را پايش نگذاشت
ب- پاهای کثيف: ضايع کردن اسم شل سيلورستاین با دادن ترجمه های غلط از ترانه های متوسط با نظر کاظم سادات اشکوری، تازه فهميدم "توليپ" از رومن گاری را فرد اخير بد ترجمه کرده چون نتوانسته غلط های فاحش ترجمه عليرضا برادران را بگيرد
اين کتاب را برای هديه دادن به يِک هم-دانشگاهی گرفته بودم که زنگ زدن به ش 2-3 سال طول کشيد و بعد مشکلی پيش آمد که او از من توضيحی نخواست و رابطه ما چیزی نزديک به نابود شد ، به همين راحتی يا سادگی. من تا ازم نخواهند به توضيح دادن فکر هم نمی کنم
پ-پرسيدن راه را دورتر می کنه : اگه توی یه کتاب بنويسند "اونی که عاشق آسمونه حتمن زمين می خوره" از دستش نمی دهم حتا اگر در آخر ببينم که واژه "حتمن" ياد شده از نبود دقت یاد می کند و طراحی ساعد مشکی صرفا فونت بازی است -حيف اما در نهايت، مرسی رضا جان بابت اين کادو، به م ياد داد از خودم راضی باشم که نوشته هام را چاپ نکرده ام
ت- شب مادر: درباره ترجمه ع ا بهرامی می شود و بايد چندين صفحه نوشت و من که دارم به 100000 زحمت متن انگليسی صبحانه قهرمانان را می خوانم هر روز 3 نوبت مترجم بزرگمان را دعا می کنم، بدشانسی بهرامی است که اهل سنت نيستم که 5 بار دعا بشود، نکته در خواندن کتاب توجه به بی سليقگی نشر مرواريد است که مقدمه آزارنده و احتمالا سفارشی مترجم را اول کتاب آورده، شما سرآخر بخوانيد
9-
سارا الان شاکی است که حرفش را گوش ندادم و از 5 سطر بيشتر نوشتم. هر پست من 7 يا 14 پست است و از هزار پست برتراست... دخترخاله! شاکی باش و تو هم بنويس

3 Comments:

At 9:37 PM, Blogger ورجاوند said...

سلام حاج آقا
بهتر نیس ای شعررو ایطوری بنویسی

چو ایران نباشد ، نباشد ، که نیست
گمانم که اینجا چنان تحفه ای هم که نیست
به رفتن از این خاک گر تن دهم
از آن به که خود را به کشتن دهم

در ضمن برای حقیر روشن کنید که شما اهل شیرازید یا کاشان؟

 
At 1:47 AM, Anonymous Anonymous said...

salam
mamnoon ke be blogam sar zadi
bloge jalebi dari
movafagh bashi

 
At 9:27 AM, Anonymous Anonymous said...

اقا فكر نمي كني اشعاري كه نوشتي بيشتر يك پان ترك ممكن بگه؟

 

Post a Comment

<< Home