Sunday, May 28, 2006

توي دو ماه گذشته تازه ياد گرفتم جواب ندم، 2 بار با طرف داشتم صحبت مي کردم و به م توهين کرد اما من عاشقش بودم، هنري نکردم که جواب ندادم. يک بار امروز بود که رييس سابفم به م تهمت زد و اين دفعه کار راحتي نبود اما حرفم را فورت دادم. الان 4 هفتهِ سخت است که شنبه صبح ها با تلفن ش از خواب پا نمي شم (رييس م رو نمي گم) و به نظرم دارم ياد مي گيرم که با تلخي ها کنار بيام.
ديشب داشتم فيلم جاني کش رو مي ديدم و اين ديالوگ هاش عجيب شبيه حرف زدن هاي ما بود-البته بعضي از اين حرف ها زده نشد ، اما توي فضاي رابطه موج مي زد. نوشتمشان.
cash-It's time , it's about time for yyou and me to marry
june-go to sleep john
-I don't want to sleep, I want to marry you and I'm telling you it's the time
-And I am telling you with 100% certainity it's not the time,it's not about time . It's not about the right quarter to the right time
-how do you know?
-you haven't been clean even six months.except the honeymoon , you have not even thought about what you are asking me
-yes i have . it's all I have thought about
-how about work, where are we going to live?what about your parents?
-that stuff would work itself out-people work it out for you and you think you they worked themselves out-you are scared.Scared of being in love, you are scared of losing control. you are scared of living in my big fat shadow. that's your
problem
-
my problem is it's 2 am. my problem is I am asleep. I am on a bus. Rule number one: don't propose a girl on a bus. Rule number
two: don't tell her you are there because you had bad dreams
***
کسي اين آلبوم جاني کش رو داره؟at folsom prison
***جاني کش چه پدرسالاري بوده، بهتر: جاني کش تحت سلطه چه پدرسالاري اي بزرگ شده! فکر مي کنم 2 چيز
آمريکا را آمريکا کرد: اسب و پدرسالاري. او هم مثل همه پدرسالارها 2 تا زن می خواست. اما معجره شد ؤ بزرگ شد. بعد مرگ زنش 4 ماه زنده موند
***ضمنا وبلاگِ باشگاه دعوا تا حل مسايل فني همين جا است
***ضمنا پست ها به ترتيب تاريخ صدور آپلود نمي شن
***
امروز ليريک جديد . سطر اولش مال همين پست است
الان 4 هفتهِ سخت است که شنبه صبح ها با تلفن ش از خواب پا نمي شم
فسمت تکرار شونده اش اين است:
درد مي آد ؤ زخمي نيست
جاي زخمي پيدا نيست.
***
احمق توی آينه
درست 18 تير 78 بود که تب کردم، مجبورم قسم بخورم چون هيچ شاهدی ندارم. توی زير زمين خونه مون برای يه درس احمقانه به اسم آسيب شناسی دهان 2 داشتم می خوندم-که آخرش با تقلب دزدی (يک پسر داشت به دختری که مهم ترين چيزش يه پاژرو بود تقلب می رساند، من هم از روی اوزدم)فبول شدم. توی گرما ؤ نسکافه به راه و من تب کردم.شانس پدر مادرم بود که فرداش شنيدم چی شده .تب کردم چون فهميدم بايد صبر ثبر سبر کنيم تا آدم ها جرات کنند که اجازه بدهند اشتباه شود. و از مسير تن اين صبر می گذرد نه فقط از سيستم اعصاب مرکزی. تب داشتم، خواب نداشتم. نشستم توی 10 روز توی مرداد يک رمان نوشتم. داشتم نويسنده می شدم. يک سال بعدش يا بيشتر بود که مجله ای که ميهن من، مادر من؛پدر من و همه چيزم بود توقيف شد. تب داشتم، خواب نداشتم،مجبور شدم دلقک بشم، مسخره تر از خودم.توی آينه نگاه نمی کردم-تا توی کاشان هم آينه نداشتم .خوشبختانه در دانشگاه مشکل پيدا کردم ؤ چند سالی درگير بودم که تحصيلم تمام شود: با تب-بی خواب-دلقک . بعدش ديدم همه وقتی می توانند، ديگر نمی نويسند:بررسی موسيقی متال 2 را نوشتم، تازه تويسنده شدم .بعدش نمی توانستم دنيا را از فيض محروم کنم، برگشتم روزنامه ؤ اين دفعه با گرايش خدمت مستقيم به مردم. اينجا با تب -پرخواب -پرخوردلقک. و در نظر داشته باش که همه ی اين مدت با اضطراب حاد، مثلا طپش قلب ؤ غم به حد گريه در غروب ها، مطبوعاتی شدم تازه. بعدش ديدم بايد روزنامه را ترک کنم،چرا کهتمام شده برام، تمام شدم ،با تب -پرخواب -پرخور-غير دلقک. بعدش که کتاب دومم توقيف شد ناراحت نشدم، ناراحتتر از اين حرف ها بودم اما راهم معلوم شده بودبا تب -بی خواب
-بی خوراک-غيردلقک. رفتم سربازی تا پولمند بشم ؤ موسیقی ضبط کنم ؤ خودم را جمع کنم ، با تب اما دم غروب ديگر گريه ام نمی گرفت ؤ به جاش حالا وقت خواب فکر می کردمزلزله آمده بس که قلبم محکم ؤ تند می زد . يک رمان ديگر نوشتم به اسم حادی،رمان نويس شدم تازه ،با تب -بی خواب -بی خوراک-غيردلقک ، باز خواب و زلزله . بعدش پيدايش کردم، شاعر شدم تازه ،تب تمام -خواب ؤ خوراک به جا - قلب هم مشکلش حل طبعا. حالا که نيست تب برنگشت و قلبم هم پروپرانولول را دارد اما امان از غروب. امشب که می رم کاشان جفت کتاب های رمان چاپ نشده ام- دومی را مطلقا کسی نخوانده- می رود توی سطل آشغال.بدبختی فقط اين نيست که ديگر نمی توانم دلقک شوم ، بی من خوشحاله.
غروب 27 خرداد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home