baraye shomareye eide(ketabe sal) majale film 2 ta matlab neveshtam. in yeki ro ke ghadri sansur shode(be khosus unja ke be farmanfarmayian fohsh dadam) fe'lan mizaram inja. zemnan dar shomareye vijeye eide majale nasim ye matlabe jaleb raje be mosen namju daram
تيتر؟؟؟؟
اديب وحداني
حدود ده سال مداوم ابراهيم گلستان خواندن، و گوشة كتاب گفتههايش يادداشتنوشتن، كار دلپذير و پرزحمت و بينهايت مفيدي بود كه هنوز هم ادامهاش ميدهم. گفتوگوي گلستان با قاسم هاشمينژاد دربارة كانون فرهنگ (يعني ادبيات) و گفتههاي گلستان دربارة تمدن و رنسانس (در جمع دانشجويان دانشگاه شيراز) به وقت بود، در مكان مناسب بود و آكنده بود از ربطي كه گلستان با جامعة ايران داشت. گلستان در آن زمان با هر كس عكس يادگاري نميانداخت، به گفتوگو با آن كس تن نميداد كه او را نويسندهي فراموششده بداند و از قيمت نجومي كتابهاي گلستان و از صعود هرروزة اين بهاي شايسته بيخبر باشد. گلستان كتاب گفتهها نزديك به خاكي كه آن را در صفحههاي اول «اسرار گنج درة جني» ستايش كرده، در مقالهاش دربارة تپههاي مارليك آن را سرمة چشمانش كرده، در خانهاي كه رو به قلة دماوند بود و از تراسش ميشد قله را ديد، در ميان مزرعههاي هنوز از بين نرفتة دروس دهة 1350 كه يادآور خوشههاي گندم «عشق سالهاي سبز» است دربارة چيزهاي مهم و عادياي كه بايد روزي كسي دربارهشان حرف ميزد حرف زد، و به تبع «يكي از بهترين نثرنويسان تاريخ فارسي بودن» (نقل به مضمون از مهدي اخوانثالث)، بهخوبي هم حرف زد.
فرصت كتاب سال براي نوشتن دربارة فعاليتهاي ديگرِ سينماگران ايراني را ميشد تبديل كرد به «بررسي قصهنويسي به نام ابراهيم گلستان» يا ميشد دربارة روشنفكر بودن او (كه شغلي تماموقت برايش محسوب ميشد و ميشود) يا دربارة مترجمبودنش نوشت. اما اصطلاحي انگليسي وجود دارد به نام institution كه ميخواهم در توصيف گلستان به كار ببرم. از فرهنگهاي متعددي كه در دسترس دارم اين واژه به آن معني كه من ميخواهم به كار برم ترجمه نشده است. فرهنگ هزاره در جملهاي كه براي اين كلمه آورده آن را بهغلط اين طور ترجمه كره است. «او آنقدر در اين شركت كار كرده است كه حالا جزيي از آن شده است.» He's been with the firm so long that he's now an institution ترجمة درست اين واژه در اين مكان، «ستون» يا «استوانه» است. يعني فرد مورد نظر تأثيرگذار است، قسمتي از نهادي است كه در آن كار ميكند، آن را نهادينه كرده است و الي آخر. متني كه پيش رو داريد با توجه به كتاب گفتهها، گفتوگو با دوربين، ضدخاطرات، و ويژهنامه نشرية نگاه نو (شمارة 67) نوشته شده است. در ديگر موارد مأخذ ذكر شده است.
1- واكنشها به گفتههاي گلستان
ارباب ما آب نچسب اما واقعي قصه «از روزگار رفته حكايت» (يا شايد قصه «عشق سالهاي سبز»، درست يادم نيست) اگر وسط حرفهايش بيمقدمه اما مرتبط با موضوع بگويد «آب در روغن حل نميشود» آنقدر تيز و تند حرف خود را ارزيابي ميكند كه بعد بگويد «يا بالعكس». گلستان وقتي اين حرفها را دربارة گزارهاي كه به فرض گفته است ميشنود، فحش نميدهد، بلكه ميگويد «آدم پرتي است». اين حرفها را:
ـ آب را تعريف كنيد، روغن را تعريف كنيد (احتمالاً كسي كه اين جمله را ميگويد يادش ميرود بگويد: «حل شدن را تعريف كنيد»، در حالي كه تعريفپذيرترين كلمه جملهاي است كه فرض كردم گلستان گفته است).
ـ در خون كه مشابه آب است، برخي چربيها حل شدهاند (كسي كه اين جمله را ميگويد احتمالاً نميداند كه چربيهاي موجود در خون همان قدر به چربي جمله فرض شده شبيهاند كه آب به خون).
ـ نسبت فلسفة تحليلي با حل در جمله يادشده از نگاه پست كانستراكچواليستي... (باقي جمله را نمينويسم، به بيمعني بودن جملههاي بعضي آدمها جمله نوشتن سختتر است از جمله با معني نوشتن. مثال: در يك قصه به عمد 2 جمله مطلقاً بيمعني نوشتم. دستنويس آن قصه را به چندين نفر دادم كه بخوانند. همه گفتند بايد قصهها را چاپ كني و هيچكدام نفهميده بودند كه كدام دو جمله بيمعني است، قصههايم را پاره كردم ريختم دور).
ـ براي اينكه دربارة بحث حلاليت صحبت كنيم بايد بحث را از شيمي، فيزيك، شيميفيزيك و فيزيك ـ شيمي شروع كنيم (كسي كه اين جمله را ميگويد، درست ميگويد اما نميتواند بين جمله فرضشده و باقي حرفههاي فرضي گلستان رابطه برقرار كند).
ـ شما اعتقاد داريد كه آب در روغن حل نميشود و يا بالعكس. اين چه تأثيري د ر زندگي شما گذاشت؟ نقش پيشينة خانوادگي خود را در اين ميان چه ارزيابي ميكنيد (گلستان با اين جور آدمها به صحبت مينشيند، اما طوري مسخرهشان ميكند كه خودشان هم نفهمند. گاهي هم بعد از سخره كردن، به آنها توهين ميكند).
گلستان شهرت توهين كردن دارد. كسي تا الان نگفته است گلستان ـ توتوره» دارد. كسي كه كتابهاي اومانيستي كورت ونهگات را پيگيري كند، اگر گلستان و ستايشهاي مكرر او از نفس سربلند انساني (تعبير از گلستان است) و نوشتهها و گفتههاي پر از احترام بيدريغ او دربارة چند نفر معدود را بخواند، دستش ميآيد كه گلستان بر خلاف آدمهاي رمان درخشان ونهگات به نام «اسلپ استيك يا تنهايي هرگز» مرض فحش دادن (توتوره) ندارد، اما همان طور كه چيزي دارد كه «لج آدم را برميانگيزاند» (تعبير از گلستان است)، خودش هم وقتي اين جور جملهها را در جواب جملة فرضياش ميخواند لجش ميگيرد و فحش ميدهد. اين جور جملهها:
ـ هر حكم كلياي حداقل يك نقيضه دارد.
ـ زندگاني همه چيز از آب است.
ـ بحث دربارة واژه را ول كنيم اصل زندگي است (گوينده: فردي با آرامش گاوهاي مقدس هندي1 اما با تيك عصبي گردن، پلك و انگشت كوچك دست چپ).
ـ هر جملهاي كه با «هر» شروع بشود (و به اين ترتيب استثناپذير نباشد) غلط است.
ـ آقاي گلستان بهتر است بپذيرد كه نسل جديدي آمدهاند كه خود ميتوانند فكر كنند.
•
من خودم را جاي چند نفر گذاشتم و واكنش آنها را به جملة فرضياي از گلستان نوشتم. از اين تيپ جملهها طبيعتاً هر روز گفته ميشود و هر روز هم بيشتر متأسفانه گفته (و متأسفانتر) نوشته ميشود. مخاطب گلستان براي او ناشناخته است و عمده حرفهايي كه ميزند جوابهايي از دست همين جوابهايي كه نوشته شد ميگيرند يا به محترمانهترين شكل، جوابشان اين ميشود كه «كاش آقاي گلستان اين حرفها را نگفته بود.» به اين ترتيب گلستان بهسادگي كسي را ندارد كه با او حرف بزند، ديالوگ راه بيندازد، يك وقتهايي به رغم تمامي نفرتي كه از توضيح و تشريح خود و كارهاي خودش دارد، چون كس ديگري اين كار را نكرده4، از خودش تعريف ميكند (البته كم). طرف گفتوگوي گلستان ميشود خودش و راه براي پيروان آلاحمد باز ميشود كه بگويند: گلستان يك جورياش ميشود.5
2- گلستان و ايران
ابراهيم گلستان اعتقاد دارد كه «مجموع برجستگيهاي فكري اينها [نويسندههاي مهم] است كه فرهنگ و تمدن را درست ميكند». گلستان در شمارة 68 نگاه نو دربارة ايران اوايل دورة رضاخان نوشت: «... ابتداي به پايان رسيدن معيشت چوپاني، كوچي، ملوكالطوايفي، پراكندگي، چندزباني، و خردهپايي توليد و اقتصاد پراكنده در نقطههاي تنگدست دور از هم و بيراه و بيوسيلههاي ربط زندة تنگاتنگ. نظام بينظمي و سنت كه بودن محقر محدودش را به ضرب شبهقدرت خٌرد خصوصي پراكندهاش نگه ميداشت، و در نتيجه كشور و قانون و انضباطهاي اجتماعي و مدني، و هرچه گسترش و پيشرفت و اَمن، كه در ساية قانون و نظم اجتماعي ميسر است، نه بود و نه امكانش بود.»
گلستان اين جور كشورش را نگاه كرد، دنيا را به واسطة استادي در دانستن دو زبان انگليسي و فرانسه و با زحمت مطالعة فراوان و مستمر شناخت، و بيآن كه به ورطة بوميسازي فرهنگ ايراني ـ اين كوشش نافرجام6 ـ سقوط كند سعي كرد با درآوردن ارزشهاي انساني و شناخت ضعفها و قوتهاي انساني نظاميافته در تمدنها و فرهنگها و با دقت و نازكبيني به عنوان يك انسان زندگي كند. اين نوع زندگي كردن وقتي با آنچه ابراهيم گلستان در مورد گرايش خود به هنر ميگويد7 توأم ميشود محصول آثار هنري كمنظيري است كه گروگر جايزه برده است، اما حرفهاي ابراهيم گلستان را كمتر كسي با تيراژ بالا زده است و تفاوتهاي گلستان با همة تيراژ بالاهاي همدورهاش آنقدر جدي است كه حرفهاي گلستان را بتوان جدا بررسي كرد و از آنها پايهاي براي گفتوگوهاي بعدي درآورد.
3- گلستان مطفاوط نيست
شكست حكومت مصدق، توزرد درآمدن حزب توده و برملا شدن آخوري ك شوروي براي آن حزب بسته است، ناتواني روشنفكران در جذب مخاطب عام (و آن طور كه بسياريشان توقع داشتند، بسيج تودهها)، جو نااميدي و بدبيني ناشي از امنيتي شدن فضاي فرهنگي و از همه مهمتر ميل تاريخي اهل تفكر ايراني كه از ترس اينكه ثابت شود اشتباه ميكنند، هيچوقت حرف قطعياي نميگويند فضاي تفكري ايراني را بسيار مهآلود كرده است. اين فضاي خاكستري به نظر من ناشي از ميل آوانگارد متفكرهاي ايراني به شعار دهة «1980» ميلادي نيست كه ميگويد «سعي جدي نكن تا شكست جدي نخوري». احتمالاً وقتي روشنفكرهاي ايراني ديدند كه اصرارشان در جريان ملي شدن نفت بهدرستي هدايت نشد و به جاي درستي نرسيد تصميم گرفتند بر هيچ چيزي اصرار نكنند؛ اما تنها ديل اين «سعي در بيش از حد خاكستري بودن» اين نيست ـ تمام تاريخ ادبيات ايران پر است از ابهام و ايهام و اسعاره. تاريخ ايران هميشه به عدم قطعيتها و دوري از «حادي» احترام گذاشته است؛ تاريخ ايران وقتي فردي ميترسد حرف قطعي بزند، تازه به او تريبون ميدهد و افرادي كه براي گفتن حرفهاي قطعي و ابهامناپذير آمادگي دارند معمولاً به زور راه خود را باز ميكنند و تريبون به دست ميآورند و حرفهاي زوركي هم ميزنند. گويي اين طور است كه فرد يا بايد حرف جدياي براي گفتن نداشت باشد تا بتواند حرف بزند يا اينكه بايد حرف جدياي داشت هباشد كه جديد و قرص و محم نباشد.
گلستان اما، حرفهاي جدي قطعياي را با پشتوانة علمي ميزند؛ حرفهايي كه از قبل سنجيده شدهاند و حساب و كتاب دارند و اين حرفها را از تريبونهاي بهنسبت پرتيراژ ميگويد. حرفهاي او ميتوانند به اساس و پايهاي براي بحث درازمدت جدي جهت ايجاد يك گفتمان جديد منتهي شوند. اين صفت گلستان صفت نادري است كه هر قدر روشنفكر بودن بعضيها به سياست مرتبط ميشود، روشنفكر بودن او به فرهنگ و تمدن مربوط است و صدالبته به هنر، اين طور است كه گلستان ميتواند به يك استوانة فرهنگ انسان باور ايراني بدل شود. قطار كردن مثال براي حرفهاي ساده جدي گلستان كار سادهاي است اما چندين صفحه از كتاب سال را اشغال ميكند.
4- نثر گلستان و گلستان
معمولاً وقتي صحبت از نثر فارسي معاصر است اسم ابراهيم گلستان بنا به تعدادي مصلحت و عقد و حسادت حذف ميشود؛ يا بهزحمت فقط ذكر ميشود. گلستان وقتي فارسي مينويسد مثل انگليسي نوشتن كورت ونهگات است (و در بعضي جاها، مثل ترجمههاي درخشان ع. الف. بهرامي از ونهگات). نثر گلستان ـ بهخصوص در زماني كه گلستان در ايران بود ـ نثر برنده حاد داغ بيتعارف سرراستي است كه سخت ميتوان خواند و وقتي خوانده شد، سختتر فراموش ميشود كرد. آهنگ نثر ابراهيم گلستان سادهترين چيز براي فهميدن است و اتفاقاً همان چيزي است كه همه بر آن تأكيد دارند. اما وقتي گلستان به انگليسي هم مي«ويسد و يك مترجم خوب ترجمه ميكند متني به اندازة همان متني كه گلستان به فارسي نوشته سرزنده و چالاك است. براي مثال متني را كه گلستان در سوگ دكتر اساق اپريم نوشت و ترجمة آن در مجلة بخا را چاپ شد، يكي از نويسندههاي بسيار تواناي معاصر به عنوان رديهاي بر حرف من كه گلستان از وقتي از ايران رفته جملههاي بيدليل بلند مينويسد به من داد. آن دوست ترجمة نوشتة گلستان را خوانده بود و بهاشتباه فكر كرده بود گلستان خطابهاش را به فارسي نوشته است.
گلستان چندين جا تأكيد ميكند كه براي زيبا نثر نوشتن تمرين نكرده است. نثر گلستان از دقت و نازكبيني او به دست ميآيد و از دانش دقيق او به آنچه كه ميخواهد بگويد و علماش از پيش به روش گفتن گفتههايش «گلستان نهتنها در كتابهاي، بلكه در فيلمهايش هم از قبل ميداند ميخواهد چهكار كند. او براي به لجن كشيدن قضية اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد مستند خرمن و بذر را بلافاصله پس از جايي كه مصاحبهشونده ميگويد عضو حزب ايران نوين است، سؤال بعدي گلستان (از تكهاي ديگر از مصاحبه) ميآيد كه: «چرا دكان باز نميكني؟». اين سرعت و دقت و دوري از توضيحات بيورد درست مشابه نثر گلستان است.
نثر ابراهيم گلستان نمونة درخشاني است براي تناظر شستهرفتهگي ذهن با شستهرفتگي نوشته. و جالب اينجاست كه در كشور سعدي، حافظ و عبيد اين شستهرفتهگي را به تأثير همينگوي بر گلستان نسبت ميدهند و نه دستكم به تأثير جرج برناردشاو. به اين ترتيب است كه وقتي گلستان ـ به عنوان يك مترجم و نويسنده درجه يك زبان فارسي را فقير ميخواند و ميگويد «زمينة فكر كردن در زبان فارسي خيليخيلي كم است.» دل آدمهايي كه در فكر ساختن جهاني جديدند شاد ميشود و براي تأكيدشان و توقعشان و سعيشان براي ساخت زباني تا زه كه برازندة دنيايي نو باشد دليل دارند و حرف يك نويسنده باسواد جدي سندي ميشود در پاسخ به آنها كه اشكال را از نويسندههاي كماطلاع ميدانند و نه از زباني كه دستوپاي نويسنده را ميبندد.
5- انتقاد از گلستان
براي انتقاد از گلستان بايد زهره شير داشت. در ايران امروز هستند افرادي كه ظرف يكيدو روز كتاب جديد گلستان (چه گفتوگو با دوربين و چه خروس) را چند بار با ولع خواندهاند. آن طرف صف اين آدمهاي كمرسانه، آدمهايي ايستادهاند كه از اينكه گلستان حرف ميزند عصباني ميشوند و دلشان ميخواهد كسي حرفهاي جدي درست را با اعتماد به نفس نگويد تا ابتر بودن و بياعتمادي آنها به خودشان و به ديگران نمايان نشود. اما به ازاي هر آنچه در بزرگي گلستان آمد و هر آنچه بايد به چند نكته هم در باب شاراه كرد. اينكه گلستان ـ شايد به دليل بيدقتي نويسندههاي ديگر در به كار بردن اصطلاحات جديد ـ سعي ميكند از هر نوع اصطلاح رايج (بهخصوص از نا م سبكهاي هنري و ادبي) دوري كند با روحية نوگراي او نميخواند. باز همين روحية جوان نوگرا با برگشتهاي مكرر به گذشته (بهخصوص دوران ژدانف) و پاسخ به منتقدهاي فراموششده و حزب توده تناسب چنداني ندارد. اينكه گلستان اومانيست با تكبر محنصر به خودش دربارة آدمها ـ كه موضوع اصلي اومانيسمت هستند ـ فقط در حد اشاره سخن ميگويد تضاد دروني گلستان در حرمت نهادن به آدمها و در عين حال نديد گرفتن آدمهاي ريز است. تأكيد گلستان بر حق كپيرايت (و ذكر جملة «هر نوع حق استفاده از اين اثر منحصر است به ابراهيم گلستان). در حالي كه عمدة آثار او در دسترس نيست و بسياريشان را مجبوريم از راههاي غيرمتعارف به دست بياوريم موجب ميشود علاقهمندان به او در تناقض اخلاقي قرار بگيرند كه آيا بايد آثار او را تكثير كنند (و به اين ترتيب خلاف ميل صاحب اثر رفتار كنند) يا اينكه ديگران را از لذت خواندن آن آثار محروم كنند؟ از ديگر انتقادهايي كه به گ لستان ميشود داشت اين است كه از ايران بيخبر است. او ميگويد: «تا همين امروز يكي نيامده كه درست بگويد، اينكه نيما در شعر انقلاب كرده يعني چه، چه كار كرده؟» و دليل اين حرف گلستان اين است كه كتابهاي تنها قلة بيتپه نقد ادبي را ـ كه بسيار در مورد گلستان همه چيز را به توطئه سكوت گذرانده ـ نخوانده است. گلستان با بيخبري از ايران به خودش لطمه زده و چون صدها نفر مينويسند تا يكيشان گلستان شود و بتواند استثنايي بنويسد، اين لطمهاي كه گلستان به خودش زده است، لطمهاي است كه به فرهنگ ايران زده است. گلستان قدر خودش را نميداند و چند كتاب مصاحبهاي كه از او درآمده نشان از يك سندرم خطرناك دارد كه اسم آن «ترس از نوشتن و ميل به انداختن مشكلات به گردن شفاهي بودن متن» است، ميلي كه نمونة بارز آن تنها متفكر ايراني معاصر است كه گلستان در كتاب گفتهها اسماش را ميآورد.
6- گلستان كاري نكرده است
براي استوانه يك فرهنگ بودن بايد بدنة عظيمي از كار داشت. باب ديلن و يوهان سباستين باخ بينهايت به هم بيشباهتاند مگر در وجه استوانة فرهنگ خود بودن. باخ استوانة فرهنگ اروپايي است و باب ديلن استوانة فرهنگ آمريكايي و هر قدر اين دو فرهنگ فرق دارند، اين دو آدم هم با هم فرق دارند؛ اما اين هر دو نفر در بدنة عظيم كاري خود شبيهاند. گلستان با تعدادي فيلم كوتاه (حدود 10-11 فيلم) و تعدادي كتاب كه ترجمه كرده (حدود 5 كتاب)، يك فقره مضك قلمي، دو عدد فيلم بلند و چند كتاب قصه... خب، خودش ميگويد: «من كاري نكردهام.» اما همين گلستان با حرف زدن در چندجا، الگويي ميشود براي ديدن نتيجة عمل به اين حرف داوينچي: «بدان چه جور ببيني». اين آدم برخلاف دو استوانهاي ك نام بردم خودش تحليلگر خودش ميشود و انرژي كمي را كه شايد نميتوانسته براي خلق اثر به كار ببرد، در جهت تشريح شعور پشت اثرهاي خود ش(كمتر) و ديگران (بيشتر) ب كار برد هاست. گلستان اگر توليد هنري بيشتري داشت، مطمئناً خط بيشتري نصيب مخاطبهايش ميشد اما حالا كه شرايط اجازه نداده فيلم بسازد و به هر دليلي ديگر قصه ننوشته است، موفق شده اهست با حرف زدن بمب خودش را بتركاند. از اين نظر گلستان بهمانند آن محقق و مقالهنويسي است كه چون از هر دو شغل خود بازمانده در مقدمهاي بر تصحيحاش از كتاب وقايع اتفاقيه (گزارش خفيهنويسان انگليس در شيراز) با تنها نثري كه از هر نظر به خوبي گلستان و گاه برتر از اوست آيينة تمامنمايي ميشود از زمانهاش و از محيطاش. هم گلستان و هم او بهرغم تمام تفاوتهاي مشربهاشان و خلقوخوهاشان و با تمام برجستگي بيبديلشان لحظههايي از توا ضع آن درخت تكراري بالابلند پربار را دارند، گلستان نوشته است: «ادعايي نيست وقتي كه آسمان در تكه شيشة شكسته هم منعكس تواند شد». همين گلستان در قصة «بعد از صعود» همة خورشيد را در قطرهاي از باران به فروغ واداشت.
7- بنويس، وبلاگ بنويس
باز تأكيد ميكنم دربارة گلستان نوشتن به معني خريدن فحش و تهمت از همه طرف است، عدهاي به اين دليل، عدهاي ديگر به آن سبب و در آخر جمعي از روشنفكران به هر دليلي (همان طور كه در پانويس شمارة 3 اين مطلب آمده) دوست دارند و ميخواهند و گاه دستور ميدهند گلستان حرف نزند. اما خود گلستان نوشته است:
«اما تو از زمان و از محيط پرتقلايت كه مردم امروز و آيندگان در آن نبودهاند و حق و حاجت آگاه شدن از آن دارند چيزهايي ديده بودي و ميدانستي كه چه بهتر كه در آن گفتوگو [با قاسم هاشمينژاد] گذاشته بوديشان، هرچند در آن ميان كه ميگفتي، مانند آنچه در اين گفتوگو گفتي به حيطة شنيدن و آگاهي عمومي ميآمد. اما تو در حد خود، گذشت يا غفلتي كردي اگر از آنها گفتي و ننوشتي. بنويس.
گلستان آبان 1372 به خودش مينويسد: بنويس. الان 14 سال گذشته و هنوز ننوشتهاي و باز 2 تا گفتوگوي مفصل كرده است.8 به نظرم همان طور كه گلستان از ايران بيخبر است، از فرصتهاي جديد نوشتن هم خبر ندارد. گلستان ميداند وقت آن گذشته كه اظهار نظر بديع را وسط رمان به خورد خواننده بدهند، يا بهزور توي مخاش بتپانند. او به اندازة كافي از دنيا باخبر است كه بداند در جستوجوي زمان ازدسترفته، تقريباً كتاب ازدسترفتهاي است كه درست مثل آن رمان 10 جلدي فارسي و دورة كتابهاي ترجمة ذبيحالله منصوري و سخنرانيهاي علي شريعتي (و اخيراً ترجمههاي نيچه)، به دليل زيباسازي كتابخانهها فروش ميكنند تا براي خوانده شدن. اما همان طور كه زمانه، پكري و كمحوصلهگي آورده است، همان طور هم روشها و محلهاي جديد حرف زدن را ايجاد كرده است. بسياري از وبلاگها مثل برشهايي از رمانها هستند و جاي خيلي از حرفها و خاطرههاي گلستان هم همانجاست. بنويس.
پانويسها
1- تعبيري از چاك بائولانيك در رمان باشگاه دعوا Fight Club (كه عموماً در ايران «باشگاه مشتزني Boxing Club) ناميده ميشود.
3- نشرية نگاه نو يك بار چندين صفحه را به بررسي كتاب «نوشتن با دوربين» تخصيس داد و در عملي شايسته تقدير و ديرهنگام عكس گلستان را روي جلد برد. غير از احمدرضا احمدي، تقريباً همة افرادي كه دربارة اين كتاب نظر داده بودند آرزو ميكردند كه كاش گلستان آن حرفها را نگفته بود، و اينها مؤدبانهترين اظهار نظرها را كرده بودند. ظاهراً گلستان هم تحت تأثير همين حرفها قرار گرفته است است (چون از منبعي نيمهمعتمد اين حرف را شنيدهام، از ذكر دقيق گفتة غيرقابل چاپ گلستان چشمپوشي ميكنم).
4- مهمترين منتقد جدي ادبيات فارسي در بعضي از كتابهايش اصلاً اسم گلستان را نياورده است و در بعضي ديگر فقط اسم گلستان آمده است. به جايش تا دلتان بخواهد اسم مراد گوهي و ديگر همشهريها و همقوميهاي دكتر ذكر ميشود. در يك كتاب نام نرده! تقي رفعت در كنار صادق هدايت و نيما يوشيج بررسي ميشود، چند نفر به عمرشان اسم تقي رفعت را شنيدهاند؟
5- هنوز هم «يك چاه و دو چاله» مهمترين كتاب ضدگلستان تاريخ است. مخالفان (و نه منتقدان) ابراهيم گلستان، در متنهايي كه من ديدهام هيچكدام هيچ چيز بيشتر از حرفهاي شادروان آلاحمد را نگفتهاند؛ البته آلاحمد تعبير خيلي قشنيگ دارد: «كسي را نديدهام كه به اندازة گلستان اشرف مخلوقات باشد.» باقي مخالفتهاي گلستان هم به اندازة آلاحمد ذوق ادبي داشتند.
6- تعبير از دكتر مهرزاد بروجردي و عنوان فرعي كتاب: روشنفكران ايراني و غرب است.
7- «بابت هيچكدام [از فيلمها] هم يك شاهي به من نداندند ـ به جهنم ـمثل اين است كه شمامعتاد بشويد و نخواهيد خرج اعتياد كنيد، خب غش ميكنيد!»
8- البته ظاهراً يكي از دو كتاب جديد گلستان فرمت رمان ـ خاطره دارد، اما آيا متنهاي سادة سرراست وبلاگي محل نشان دادن «چه جور ديدن» نيست؟ گلستان خود را متفكر نميداند اما با همة آنچه گفته است، او متفكر نيست؟ و محل تأملهاي كوتاهش و برخي از خاطرههاي غريب و دستاولش به جاي رمان ـ خاطره، وبلاگ نيست؟