Friday, March 17, 2006

خانم !من ناراحتم


در تاريخي که درج شده گزارشي از من در همشهري چاپ شد از ديدار با تجويدي، روحش شاد
ساتيار امامي آمد از تجويدي عکس بگيرد ، در حيات خانه پيرزن يک عکس قديمي پيرمرد را از طناب رخت آويزان کرد که پيرمرد ناراحت شد، گرچه کار حرفه اي اي کرد
عليرضا شيخ عطار هم از سرمقاله من يک چند جمله اي را حذف کرد که تا آن جايش را که يادم است باز با حروف بولد مي نويسم
ضمنا پاراگراف آخر گزارش به احتمال قريب به يقين کار الف نجوا يا ابوالحسن مختاباد است
شنبه 18مهر1383
ستون ما
هفتصد و بيست و سه ماه زندگي مشترك
هر مرد بزرگي از ابتدا با حمايت مادرش و بعد همسرش است كه مي تواند رشد كند، ببالد و به جايي برسد. همسران هنرمندها جداي از مشغوليت هاي آدم هاي بزرگ و دغدغه هاي مرسوم زندگي هاي شلوغ آدم هاي مشهور معمولا با خلق و خوهاي خاصي مواجهند كه باعث مي شود زندگي سخت تري را پيش رو داشته باشند و اگر هنرمند خلق و خوي نامناسبي داشته باشد، ده ها بار فشار بيشتري بر زندگي آنان وارد مي شود. علي تجويدي اين بخت را داشت و دارد كه بتواند از همياري و همدلي و همسري كسي بهره ببرد كه در ميان هنرمندان ايران كم مانند است و در ميان همسران موسيقيدان ها، نظير او را فقط مي توان همسر مرحوم محمد مهدي كماليان دانست كه اكنون نيز مشغول ادامه كارهاي همسرش است و با دقت، مراحل تكثير و پخش آثار ضبط شده توسط آقاي كماليان را اداره مي كند
در دنيايي كه بهانه هاي مختلف و تربيت هاي نادرست معمولا به آنجا مي انجامد كه ازدوا ج ها به سرعت و سادگي به شكست منتهي مي شود، تماشاي كسي كه 60 سال و 4-3 ماه همراه يك هنرمند بوده است يك اتفاق نادر شمرده مي شود و تقدير از او كه توانسته در كنار همسرش يك زندگي را اداره كند، به تربيت فرزندان بپردازد و در وانفساي سرقت هاي هنري به پيگيري اخبار مرتبط با بازنوازي هاي بي اجازه از كارهاي قديمي آقاي تجويدي رسيدگي كند، از اين باب لازم مي نمايد كه مثال هاي فراواني به چشم نمي خورد تا بتوان ارزش يك مادر، يك همسر و يك همكار را به مردم متذكر شد و يادآوري كرد كه تربيت مناسب جوانان براي ازدواج مي تواند به اينجا منتهي شود كه يك زندگي مشترك 723 ماه دوام بي مساله بيابد و با كمترين چالش و همراه با علاقه، به موفقيت ادامه يابد
زوج تجويدي ها امروز نماينده نسلي قديمي از هنرمندان ايراني اند كه سنت آنها،چنان كه بايد به هنرمندان جوان تر منتقل نشده است و با اين که تقصير جدايي جوانان از اين سنت ها که برآيند عقل جمعی است بيشتر به گردن بزرگترها بايد انداخته شود که با بی همتی هاشان سنت را به درستی به جوانان معرفی نکردند و آن را به روز نکردند، از اين فرصت استفاده کنيم که به ياد داشته باشِم از اين گسست بسياري ازناكامي ها بر آمده است و متاسفانه برمي آيد.
شنيدن از علي تجويدي به مناسبت تقدير از او در چهره هاي ماندگار
مرا دورتر از سر كوچه نبريد
بعد از اسفند 1381 و برگشتن علي تجويدي از بيمارستان تا مدت ها او حاضر نبود كسي را ببيند، چراكه هميشه مرتب و منظم بوده است علي تجويدي كه چراغ و آيينه و ساعت را دوست داشت، او كه سال هاي دراز صبح زود از خواب بيدار مي شد و با يك چراغ نفتي به زيرزمين خانه اش مي رفت تا بدون ايجاد زحمت براي بچه ها و بيدار كردن آنها ساز بنوازد، الان در هاله اي از نور احاطه شده
دلم براي خيلي ها تنگ شده
دوست دارم بيژن ترقي را ببينم
دوست دارم معيني كرمانشاهي را ببينم
از ديدن دوستان خوشحال مي شوم
چشم هام نمي بيند كه كتاب بخوانم
دغدغه ام ناراحتي بدني است
يكي از قدرترين هنرمندان موسيقي ايران اگر فقط همين قدر حرف مي زند نه به خاطر اين است كه حواسش به حرف ها نيست ، كه خوب مي شنود و خوب مي بيند و شاگردهاي هميشگي و دوست هاي امروز و آن معدود از دلبستگاني به هنر آقاي تجويدي كه به سراغش مي آيند و چاره مي جويند را به درستي راهنمايي مي كند . مگر به جز درستي مي توان از علي تجويدي توقعي داشت؟
اسم آن خيابان الان مولوي است و نام قديم را فقط كهنسال ها به ياد دارند و يك ملك قديمي اعياني بود و يك مرد جوان كه هنر سنتي خانوادگي مينياتور را افسون موسيقي از دستش ربود تا يكي از ماندگارترين صداهاي تاريخ موسيقي ايران را توليد كند و در همدلي همزمان با رقابت با كساني كه تا امروز چندان مشابهاني نداشته اند: ابوالحسن صبا و پرويز ياحقي كه رام نشدني ترين ساز در پنجه آنها نرم و اهلي بود والبته... هست
روز قبل آقاي تجويدي براي اولين بار بعد از مدت ها خواست آهنگي از كارهاي خودش را بشنود ، شوكت خانم مي گويد: چهار مضراب خوبي هم بود. البته او ساز نمي زند و دلخور است كه تجويدي هم ديگر ساز نمي زند
من 8-37 سال است كه با صداي ساز از خواب بيدار شده ام، زندگي كرده ام، راه رفته ام، نشسته ام، حالا هم كه ديگر تجويدي ساز نمي زند، اذيت مي شوم. شوكت خانم دلخور است كه او ساز نمي زند، خيلي دلخور است و حق هم دارد. آخر از آن خانه به بعد، آنها به ميدان شهدا رفتند تا ته يك كوچه خلوت، تاريك و آرام، در يك خانه دوست داشتني بين كارخانه برق و كارخانه مسلسل سازي، علي تجويدي ساعت ها به سازش سرگرم باشد و در عين حال امور زندگي را هم رتق و فتق كند
علي تجويدي فقط ساز نمي نواخت. او از مديران وزارت اقتصاد و دارايي ( اداره دارايي سابق ) بود و در عين حال تربيت بچه ها را هم برعهده داشت. هيچ وقت با صداي بلند با بچه ها صحبت نكرد. هيچ وقت به آنها دستور نداد و رفتارش شباهتي با پدرهاي ديگر نداشت. با شلوغ شدن اطراف ميدان شهداي فعلي، اطراف يكي از ده هاي قديم تهران - جايي شبيه ته شهر - چند خانه ساخته شد كه به مردم امكان زندگي در بيابان را معرفي كند
علي تجويدي آرامش مي خواست و مي خواهد و سكوت را پاس مي داشت و دوست دارد. او به جايي حوالي ميدان شيراز فعلي نقل مكان كرد: خوشا شيراز و وضع بي مثالش
خانه علي تجويدي يك نوع نماد از اين آدم است و از نسلي كه گل هايي را پرورش داد، رنگارنگ و عطراعطر. آشيانه اي كه او و همسرش برگزيده بودند الان در هر طرف با ساختمان هايي چندين طبقه احاطه شده و درخت هاي گلابي و توت و گيلاس و انجير آنجا خشكيده اند. از وقتي تجويدي اين طور شده ديگر دل و دماغ رسيدن به گلخانه و باغچه را ندارم. فقط چند تا گياه توي حياط كاشته ايم كه كف حياط گل نباشد. خانه، كار يك دوره منحصر به فرد جامعه ايراني است. آن وقت هايي كه ساختن خانه هايي كه مثل خانه هاي خيابان ايران و سرچشمه و خيابان خورشيد بودند، با مصالح بهتر و دقت بيشتر در جزئيات در جاهاي ديگر رواج يافته بود. خانه هاي يك طبقه كه براي رفتن به پشت بام لازم بود از يك پلكان بالا رفت و اتاق ها بزرگ و ميهمانخانه -همان اتاق پذيرايي- بهترين محل خانه بود، چون آن كس كه از در مي آمد عزيز بود و ميهمان شمرده مي شد و دوست داشتن ميهمان يك فريضه ديني و امر بديهي بود. سقف براي بلندبالايي مثل علي تجويدي بايد بلند مي بود و فضا براي او باز.الان آقاي تجويدي منظره حياط خانه اش را كه از دو طرف چپ و راست و به يمن چند طبقه ها از دست داده بود دارد به كلي مي بازد. در سمت جنوبي اين حياط در پايين كوچه دانشور يك ساختمان ديگر را دارند مي سازند و لابد علي تجويدي از اين هم كه ديگر خانه اش چندان آراسته نيست رنج مي برد
بعد از اسفند 1381 و برگشتن علي تجويدي از بيمارستان تا مدت ها او حاضر نبود كسي را ببيند، چراكه هميشه مرتب و منظم بوده است. تحمل نگاه آدم ها به ظاهر نه چندان مرتب فعلي اش را ندارد. "لباس بيمارستان" و "صندلي چرخدار" -ويلچر- و"تخت بيمارستان" و "علي تجويدي" واژه هايي بودند كه او اميد داشت هيچ وقت نتوان با آنها جمله معني داري ساخت و براي رسيدن به اين خواست دروني بود كه علي تجويدي از خير بسياري از سرگرمي هاي متعارف هنرمندان و مردم عادي صرف نظر كرد و حتي سيگار نكشيد - البته ورزش هم نكرد و ادامه ترسش كه از كودكي پا گرفته بود و رجوع به پزشكان را با مشكل روبه رو مي كرد، كمك علي تجويدي شد تا خود را امروز در حال و روزي ببيند كه دارد و ديگر ميل زيادي به ديدن ملاقات كنندگان نداشته باشد
حالا خانه علي تجويدي ديگر چندان آراسته نيست و منظره تيرآهن ها از روبه رو، و سايه ساختمان ها از كنار همه چيز را عوض مي كند. اما او كسي را در كنار خودش دارد كه وسيله اي طراحي كرده تا بتوان تجويدي را به راحتي به داخل حياط برد تا هوا بخورد. او كه مي داند تجويدي از رابطه اش با آدم ها لذت مي برد به خبرگزاري ها خبر داد كه در آشيانه شان به روي همگان از ساعت 5 بعدازظهر به بعد باز است و يك تلفن تنها هزينه قبل از رفتن به منزل بزرگ موسيقي ايران. شوكت خانم خوب مي داند، 60 سال و سه ماه همسري و ياوري، او را به مونس بي بديل موسيقي ايران بدل كرده است. آقاي تجويدي كه سال هاي دراز و گاه، روزي 10 ساعت ساز نواخته بود، آرشيوي از كارهايش فراهم نكرد. شوكت خانم اين كار را كرد و دو نفر از شاگردان علي تجويدي ياري اش كردند. الان هم عمده رسيدگي به اجراهاي بي ضابطه و گاه بي اجازه از كارهاي آقاي تجويدي به عهده شوكت خانم است.آقاي محمدزاده كه قرار بود فقط براي چند روز پرستار استاد باشد و حالا سال هاست كه به خانه استاد مي آيد، كمك خانم تجويدي است. مي گويد: چهار شب در بيمارستان كار مي كنم و فقط دو شب در هفته به خانه مي روم. بودن در كنار آقاي تجويدي زندگي من را متحول كرده است. ديدن چنين آدم بزرگي معني بزرگ بودن را به آدم مي فهماند. آقاي تجويدي هميشه آقاي محمدزاده را با محبت يا آقا صدا مي كند يا انگار براي بار اول او را ديده باشد، به اسم كامل. البته آقاي تجويدي از آن بيمارهاي عادي هم نيست. به رغم كبر سن، او به خوبي مي داند داروهايي كه بايد روزها مصرف كند در قوطي هاي فيلم عكاسي سفيد است و داروهايي كه براي مصرف شبانه تجويز شده اند در قوطي هاي فيلم عكاسي مشكي است. سليقه اي كه در آرايش خانه مشهود بود و دقتي كه در گزينش واژه ها از سوي خانم شوكت صالحي نشان داده مي شد، اين گمان را تقويت مي كند كه چنين انتخاب متناسبي براي جعبه هاي داروها، كار شوكت خانم است؛ كسي كه از كودكي با ترس آموخته نشده بود و در صحت و سلامت تماشاگر فعاليت هاي آقاي تجويدي بود و ياور او در همه عرصه ها، گرچه خودش چنين ادعايي ندارد.الان يك سال و هشت ماه است كه آقاي تجويدي اصلا از خانه بيرون نرفته است. يك دليل به دلخوري او از ناتواني در پوشيدن لباس رسمي برمي گردد. آقاي محمدزاده مي گويد: نگفتيد كه مي خواهيد عكس بيندازيد وگرنه به استاد لباس رسمي مي پوشانديم
و اگر در اين گزارش اسم آقاي تجويدي بدون صفتي كه او ذكر كرد آمده است به حساب بي احترامي نگذاريد كه تجويدي براي مردم مي ساخت و براي مردم مي نواخت واسمش بدون صفت هاي دستمالي شده اي كه براي هر كس بي حساب و كتاب مصرف مي شود، بزرگ است. دليل ديگر كم تواني بدني آقاي تجويدي است كه از چند سال قبل باعث شد ديگر نتواند اتومبيل كلاسيك نارنجي رنگي را كه در پاركينگ خانه جا خوش كرده است حركت بدهد و بعد، طي سال ها اين كم تواني هي بيشتر و بيشتر شد. ويلچر هم براي بلندبالاي موسيقي ايران برازنده نيست و كمتر پيش آمده كه اجازه بدهد او را از خانه بيرون ببرند و در همان معدود دفعاتي كه مي گذاشته، اصلا اجازه نداده كه او را به جايي دورتر از سر كوچه ببرند
آقاي تجويدي براي بروبچه هاي مطبوعاتي ايران هم حوصله دارد و هم وقت ،و تقديرهاي خارجي برايش اهميت چنداني ندارد: شما چون ايراني هستيد حسابتان براي تجويدي فرق مي كند. و لابد حدس زده ايد كه همه نقل قول هاي اين گزارش به جز جمله اول آن از همسر آقاي تجويدي است، فردي كه به وقت اظهار نظر درباره دريافت هديه از همايش چهره هاي ماندگار مي گويد: چه فرقي مي كند. الان كه مي بينيد حالش خوب نيست. اصل موضوع براي ما حال اوست
و علي تجويدي كه چراغ و آيينه و ساعت را دوست داشت، او كه سال هاي دراز صبح زود از خواب بيدار مي شد و با يك چراغ نفتي به زيرزمين خانه اش مي رفت تا بدون ايجاد زحمت براي بچه ها و بيدار كردن آنها ساز بنوازد، الان در هاله اي از نور احاطه شده. حصيرهاي پنجره هاي اتاق ها پايين است و چراغ ها روشن. سه ساعت كه هر كدام از كشوري براي او رسيده است پيش چشمانش است ودر اتاق چند آيينه را مي شود ديد كه در كنار قاب عكس هاي نوه ها و آثار خطاطي اهدايي علاقه مندان در قفسه ها و در كنار كتاب ها و جعبه هاي فيلم عكاسي قرصها و داروها و دستورالعمل استفاده از آنها آويخته است. حالا كه در چهارمين دوره همايش چهره هاي ماندگار به سراغ استاد آمده اند، او را ياراي شركت حضوري در مراسم نيست؛ مراسمي كه گلستاني از بزرگان علم و فرهنگ و هنر كشور است، اما ساقه سرسبز مراسم در خانه، روي تخت بيمارستان در خانه زير نگاه دقيق شوكت خانم به آرامي خوابيده است و مي گويد: خانم !من ناراحتم
زندگينامه علي تجويدي
به سال 1298 هجري شمسي در تهران خيابان ري متولد شد و از اوان كودكي زير نظر مستقيم پدرش هادي خان تجويدي كه خود هنرمندي بزرگ و از شاگردان ممتاز كمال الملك و اولين استاد مينياتور در ايران بود، پرورش يافت. چون پدر علاوه بر نقاشي و مينياتور با موسيقي هم آشنايي داشت و در نواختن تار هم تبحري داشت، كم كم فرزندش را با اين ساز آشنا ساخت. در سن 16 سالگي ويولن را ابتدا نزد آقاي سپهري آموخت و سپس مدت دو سال نزد حسين ياحقي به فراگرفتن رديف هاي موسيقي ايراني مشغول شد.تجويدي پس از چندي به استاد ابوالحسن صبا معرفي شد و مدت 8 سال نزد ايشان به آموختن ويولن و سه تار همت گمارد و بنا به توصيه صبا براي تكميل تكنيك هاي نواختن ويولن و آشنايي با موسيقي غرب، چند سالي را نزد مليك آبراهيميان و بابگن تامبرازيان رفت چرا كه استاد معتقد بود براي استحكام انگشتان و آرشه بايد چند سالي نزد يك معلم اروپايي، متد گام هاي موسيقي غربي را بنوازد.ايشان ضمن آموزش در خدمت استاد صبا، در كنار وي به تعليم شاگردان مي پرداخت و در كلاس آزاد موسيقي آن زمان در حقيقت سمت استاديار وي را به عهده داشت. پس از فوت صبا نيز در هنرستان عالي موسيقي ملي، كار تعليم ويولن شاگردان را به عهده داشت. استاد تجويدي به حق يكي از بزرگترين آهنگسازان معاصر اين سرزمين است كه شاهكارهاي بي شماري در پهنه هنر موسيقي از خود به يادگار بر جاي نهاده است آثاري كه نمايانگر استعداد شگرف و متعالي او در هنر آهنگسازي است كه ياد آن هيچ گاه از خاطر هنردوستان وشيفتگان عالم موسيقي اصيل ايراني بيرون نخواهد رفت.

بيا کل اين شهر را توي آينه عقب داشته باشيم


اول
فريد هولوکاست يک چيزي را در بازديد از کاشان تعريف کرد که نقل کردن دارد: پاتريشيا خانم از کساني بوده که آمده با فريد درباره ادعاي حاج آقا گارودي مبني بر افسانه بودن هولوکاست حرف بزند و البته فريد آن قدر دوست من - و در نتيجه ، به شکلي طبيعي منطقي - است که گفته اعتراض ما به آگرانديسمان است و نه نفي کل قضيه.
پاتريشيا خانم حرف ها را گوش داده و آخر سر گفته که پدرش در هولوکاست مرده، کشته شده.
البته عکس اين بالا من و فريد و مهدي نيستيم، اين دفعه يادمان رفت عکس بيندازيم . در تصوير حسين را مي بينيد
دوم
يکي از دوستان داشت پس زده مي شد، متني نوشتم که حالا با نرفتن او منتفي شده
متن را برداشتم و عکس فريد با آن آقا را هم
سوم
اگر من را خيلي خوب بشناسيد مي دانيد که هيچ کدام از اين دو ليريک حرف من يا زبان حالم نيست.... و در همين جمله آمد که چرا توضيح دادم
گيجي گور من مي شود
سطر اول ليريک اول بود و هنوز دومي را که با جمله ي
نمي خواهم وقيح باشم
اما حتا مردم هم حرفم را مي فهمند
شروع مي شود را کامل ترجمه نکرده بودم که ديدم آن قدر نامتعارف است که نه خواننده بفهمد نه مترجم راضي شود
کينگ کريمسون را به خاطر آهنگش دوست دارم و کويينز آو دِ ستون ايج را اينجا به دليل آن سه سطري که در پستي از پست هاي قبلي آورده ام
پس هر دو را نمي نويسم اما اسم آهنگ ها را مي ذارم که اگر خواستيد داونلودشان کنيد
King Crimson : Epitaph
Queens of the Stone Age: You got something killer there man
بعد به اين نتيجه رسيدم که اين ليريک را در وبلاگ بذارم ، جون تپه های سيلک کاشان را ديدم که مصداق درست همين حرف هاست
گور
ديواري که بر رويش پيغمبر نگاشت
دارد از شکست درز بر مي دارد
بر فراز ابزار مرگ
نور خورشيد برق مي زند
وقتي تکه هاي هر تن واپاشيده
از کابوس ها و از روياها
هيچ کس تاج برگ غار را بر سر نمي نهد
وقتي که سکوت فريادها را غرق مي کند
گيجي گور من مي شود
وقتي راهي تکه تکه و شکسته را سينه خيز مي روم
اگر بسازيم ش مي توانيم تکيه بزنيم و بخنديم
اما مي ترسم فردا زار بزنم
آري مي ترسم فردا زار بزنم
بين دروازه هاي آهنين تقدير
بذر هاي زمان کاشته شد
و با کردار آناني که مي دانند
و آناني که دانسته شده اند آبياري شد
دانش، دوستي کشنده است
وقتي کسي نباشد که قواعد را تعيين کند
مي بينم تقدير بشريت را که
در دستان حمقاست
گيجي گور من مي شود
وقتي راهي تکه تکه و شکسته را سينه خيز مي روم
اگر بسازيم ش مي توانيم تکيه بزنيم و بخنديم
اما مي ترسم فردا زار بزنم
آري مي ترسم فردا زار بزنم