Friday, November 24, 2006

بگذار آن ، من باشم


خيلی سرما خوردن يکی از بدترين اتفاقات بشری-ميکروبی است. اما

شادی موسيقی نواختن باز با گروه 4 نفره هر مشکلی را حذف می کند
Let It Be Me
بگذار آن ، من باشم

I bless the day I found you
شکر مي گويم روزي که تو را يافتم
I want my arms around you
بازوهام را دورت مي خواهم
And so I beg you: Let it be me.
پس خواهش مي کنم که بگذار آن ، من باشم

Don't take this heaven from one
اين بهشت رااز من نگير
If you must cling someone
اگر که بايد کسي در آغوش بگيري
Now and forever, let it be me.
از حال تا هميشه، بگذار آن ، من باشم

Each time we meet, love
هر بار که يکديگر را مي بينيم، عشق
I find complete love
من عشق کامل را مي يابم
Without your sweet love, what would life be ?
بي عشق شيرين تو، زندگي چه مي شد باشد؟

So never leave me lonely
پس هيچ گاه تنهايم نگذار
Tell me that you love me only
بگو که تنها من را دوست داري
And say you'll always let it be me.
و بگو که هميشه مي گذاري آن ، من باشم

by : bob dylan

Wednesday, November 22, 2006

تنها بودن با تو

خيلي لوس است. من از آهنگ ش خوشم آمد، همين
To be alone with you
تنها بودن با تو

To be alone with you
تنها بودن با تو
Just you and me
فقط تو و من
Now won't you tell me true
حالاراست ش را نمي خواهي بگويي
Ain't that the way it oughta be?
که همين طور بايد باشد؟
To hold each other tight
که هم را سفت بغل کنيم
The whole night through
کل شب
Ev'rything is always right
همه چيز هميشه درست است
When I'm alone with you.
وقتي با تو تنهايم

To be alone with you
تنها بودن با تو
At the close of the day
در آخرِ روز
With only you in view
و تو فقط در ديد
While evening slips away
وقتي همه چيز مي لغزد و مي رود
It only goes to show
فقط مي رود تا نشان دهد
That while life's pleasures be few
که در حالي که لذت هاي زندگي معدودند
The only one I know
تنها لذتي که مي شناسم
Is when I'm alone with you.
اين است که با تو تنها باشم

They say that nighttime is the right time
مي گويند شب وقت درست براي بودن
To be with the one you love
با اويي ست که دوست ش داري
Too many thoughts get in the way in the day
در روز افکار متعددي در راه ت مي آيند
But you're always what I'm thinkin' of
اما تو هميشه اويي بودي که به ش فکر مي کردم
I wish the night were here
آرزو مي کنم که شب بود
Bringin' me all of your charms
و همه ي جذابيت هات را برايم مي آورد
When only you are near
وقتي که فقط تو نزديک بودي
To hold me in your arms.
تا ميان بازوهات بگيري م

I'll always thank the Lord
هميشه خدا را شکر خواهم کرد که
When my working day's through
وقتي روز کاري تمام مي شود
I get my sweet reward
من پاداش شيرين م را مي گيرم
To be alone with you.
تنها بودن با تو

کِي از بهشت بيرون آمدي

When Did You Leave Heaven
کِي از بهشت بيرون آمدي؟

When did you leave heaven ?
کِي از بهشت بيرون آمدي؟
How could they let you go ?
چه طور شد که گذاشتند بروي؟
How's every thing in heaven ?
چيز ها همه شان در بهشت چه جور است؟
I'd like to know.
دوست دارم بدانم

Why did you trade heaven ?
چرا بهشت را با
For all these earthly things ?
اين همه چيز زميني عوض کردي؟
Where on earth you hide halo ?
هاله ت را کجاي زمين مخفي کردي؟
Where did you lose your wings ?
بال هات را کجا از دست دادي؟

Have they missed you ?
دل شان برات تنگ شده؟
Can you get back in ?
مي تواني برگردي؟
If I kiss you would it be a sin ?
اگر ببوسمت گناه است؟
I am only human but you are so divine.
من فقط آدم َم اما تو خيلي مقدسي
When did you leave heaven angel mine ?
کِي از بهشت بيرون آمدي فرشته من؟

Monday, November 20, 2006

تغيير ساده تقدير

همه ی او ها را با توجه به
he يا she
در متن اصلی بخوانيد
باز ليريک از باب ديلن است، خرابکاری ها از من


Simple Twist Of Fate
تغيير ساده تقدير

They sat together in the park
آن ها با هم در پارک نشستند
As the evening sky grew dark,
وقتي که آسمان عصر تاريک مي شد
She looked at him and he felt a spark tingle to his

bones.
او به او نگاه کرد و او جرقه ای را که جز جز استخوان هايش را ايجاد

کرد حس کرد
'Twas then he felt alone and wished that he'd gone

straight
آن وقت بود که حس کرد تنهاست و آرزو کرد که کاش راه راست ش را

رفته بود
And watched out for a simple twist of fate.
و دنبال يک تغيير ساده ی تقدير گشت
They walked along by the old canal
آن ها کنار آبراه کهنه راه رفتند
A little confused, I remember well
قدري سردرگم ، خوب يادم است
And stopped into a strange hotel with a neon burnin'

bright.
و دم يک هتل غريب که چراغ نئون ش براق برق مي زد ايستادند
He felt the heat of the night hit him like a freight train
او حس کرد گرماي شب مثل يک قطار باري به ش خورد
Moving with a simple twist of fate.
در حرکت با يک تغيير ساده تقدير

A saxophone someplace far off played
يک جاي دور يک ساکسوفون صدا می داد
As she was walkin' by the arcade.
وقتی او کنار بازارچه می رفت
As the light bust through a beat-up shade where he

was wakin' up,

She dropped a coin into the cup of a blind man at the

gate
او يک سکه در ليوان مرد کور دم دروازه انداخت
And forgot about a simple twist of fate.
و يک تغيير ساده تقدير را از ياد برد

He woke up, the room was bare
او بيدار شد، اتاق خالی بود
He didn't see her anywhere.
او جايی نبود
He told himself he didn't care, pushed the window open

wide,
او به خودش گفت که برايش مهم نيست، پنجره را به کل باز کرد
Felt an emptiness inside to which he just could not

relate
خلاء ای را درونش حس کرد که نمی توانست به او ربطی داشته باشد
Brought on by a simple twist of fate.
و با يک تغيير ساده تقدير آمده بود

He hears the ticking of the clocks
او تيک تيک ساعت را می شنود
And walks along with a parrot that talks,
و با يک طوطی که حرف می زند راه می رود
Hunts her down by the waterfront docks where the

sailers all come in.
او را کنار باراندار ساحل که دريانورد ها همه می آيند شکار می کند
Maybe she'll pick him out again, how long must he wait
شايد او دوباره او را بردارد، چه قدرکه بايد صبر کند
Once more for a simple twist of fate.
برای يک تغيير ساده تقدير ديگر

People tell me it's a sin
مردم به من می گويند که اين گناه است
To know and feel too much within.
که در درون اين همه حس کنی و بدانی
I still believe she was my twin, but I lost the ring.
هنوز باور دارم که او قلويم بود،اما حلقه را از دست دادم
She was born in spring, but I was born too late
او در بهار زاده شده بود، اما من خيلی دير زاده شده بودم
Blame it on a simple twist of fate.
لعنت بر يک تغيير ساده تقدير

Sunday, November 19, 2006

يک فنجان قهوه ي ديگر

One more cup of coffee
يک فنجان قهوه ي ديگر

Your breath is sweet
نفست مطبوع است
Your eyes are like two jewels in the sky.
چشم هات مثل دو جواهر در آسمان
Your back is straight, your hair is smooth
پشت ت صاف است، موهات نرم
On the pillow where you lie.
روي بالشت که دراز مي کشي
But I don't sense affection
اما من تاثيري را احساس نمي کنم
No gratitude or love
تحسين يا عشق را هم
Your loyalty is not to me
وفاداري ت به من نيست
But to the stars above.
که به ستاره هاي آن بالاست

One more cup of coffee for the road,
يک فنجان قهوه ي ديگر براي جاده
One more cup of coffee 'fore I go
يک فنجان قهوه ي ديگر قبل ِ رفتن م
To the valley below.
به دره ي آن پايين

Your daddy he's an outlaw
بابات، او ياغي است
And a wanderer by trade
به ولگردی اشتغال دارد
He'll teach you how to pick and choose
او به تو برداشتن و انتخاب کردن را مي آموزد
And how to throw the blade.
و چه جور چاقو انداختن را
He oversees his kingdom
او بر قلمرو اش طوري مي نگرد
So no stranger does intrude
که غريبه اي نتواند مزاحم شود
His voice it trembles as he calls out
صدايش وقتي يک بشقاب غذاي ديگر مي خواهد
For another plate of food.
مي لرزد

One more cup of coffee for the road,
يک فنجان قهوه ي ديگر براي جاده
One more cup of coffee 'fore I go
يک فنجان قهوه ي ديگر قبل ِ رفتن م
To the valley below.
به دره ي آن پايين

Your sister sees the future
آبجي ت آينده را مي بيند
Like your mama and yourself.
مثل مامانت و خودت
You've never learned to read or write
هيچ وقت نوشتن و خواندن را نياموخته اي
There's no books upon your shelf.
توي تاقچه ت کتاب نيست
And your pleasure knows no limits
ولذتت مرز نمي شناسد
Your voice is like a meadowlark
صدايت مثل يکچکاوک مرغزار است
But your heart is like an ocean
اما دلت مثل يک اقيانوس است
Mysterious and dark.
مرموز و تيره

One more cup of coffee for the road,
يک فنجان قهوه ي ديگر براي جاده
One more cup of coffee 'fore I go
يک فنجان قهوه ي ديگر قبل ِ رفتن م
To the valley below.
به دره ي آن پايين

by bob dylan

Friday, November 17, 2006

بيارام، بانو ، بيارام

اينترنطم يا کامپيوطرم بازي در مي آورد که آپ نمي کنم
Lay, lady, lay
بيارام، بانو ، بيارام
Lay, lady, lay, lay across my big brass bed
بيارام، بانو ، بيارام، بر بستر بزرگ برنجي من بيارام
Lay, lady, lay, lay across my big brass bed
بيارام، بانو ، بيارام، بر بستر بزرگ برنجي من بيارام
Whatever colors you have in your mind
هر رنگي را که در سر داري
I'll show them to you and you'll see them shine
به تو نشان مي دهم و مي بيني که مي درخشند

Lay, lady, lay, lay across my big brass bed
بيارام، بانو ، بيارام، بر بستر بزرگ برنجي من بيارام
Stay, lady, stay, stay with your man awhile
بمان ، بانو ، بمان ، قدري با مردت بمان
Until the break of day, let me see you make him smile
تا شروع روز ، بگذار ببينم که لبخند او از تست
His clothes are dirty but his hands are clean
لباس هايش خاکي است اما دستهايش تميز است
And you're the best thing that he's ever seen
و شما بهترين چيزي هستيد که تا حال ديده

Stay, lady, stay, stay with your man awhile
بمان ، بانو ، بمان ، قدري با مردت بمان
Why wait any longer for the world to begin
چرا صبر بيشترکه دنيا شروع کند
You can have your cake and eat it too
مي تواني شيريني ات را داشته باشي و بخوري ش
Why wait any longer for the one you love
چرا صبر بيشتر براي آن کس که دوست داري ش
When he's standing in front of you
وقتي پيش روت ايستاده است

Lay, lady, lay, lay across my big brass bed
بيارام، بانو ، بيارام، بر بستر بزرگ برنجي من بيارام
Stay, lady, stay, stay while the night is still ahead
بمان ، بانو ، بمان ، وقتي هنوز شب هنوز پيش روست
I long to see you in the morning light
آرزو دارم که در نور صبحگاه ببينمت
I long to reach for you in the night
آرزو دارم که در شب به تو دست يابم
Stay, lady, stay, stay while the night is still ahead
بمان ، بانو ، بمان ، وقتي هنوز شب هنوز پيش روست

Bob Dylan

Tuesday, November 14, 2006

باد احمق

باب ديلن مي گويد حتا نيل يانگ هم تا به حال آهنگي به اين خوبي ننوشته، من چه کنم غير از يک ترجمه ضايع
اين هم توپ است، از يک غول
http://gramata.persianblog.com/#5453119

Idiot wind
باد احمق

Someone's got it in for me, they're planting stories in the press
يکي از خودش اين را در آورد، توي رسانه ها سر و صدا راه انداختند
Whoever it is I wish they'd cut it out quick but when they will I can only guess.
فقط مي توانم حدس بزنم کارِ که است، آرزو مي کنم سريع تمام ش کنند
They say I shot a man named Gray and took his wife to Italy,
مي گويند يک مرد به اسم گرِي را تير زدم و زن ش را بردم ايتاليا
She inherited a million bucks and when she died it came to me.
زن ِه وارث يک ميليون دلار بود که وقتي مرد رسيد به من
I can't help it if I'm lucky.
نمي توانم جلوي شانس آوردنم را بگيرم

People see me all the time and they just can't remember how to act
مردم مرتب من را مي بينند و يادشان نمي آيد بايد با من چه جور رفتار کنند
Their minds are filled with big ideas, images and distorted facts.
ذهن ها شان پر شده از ايده هاي بزرگ، تخيل و واقعيت هاي تخريب شده
Even you, yesterday you had to ask me where it was at,
حتا تو ، تو هم ديروز بايد از من مي پرسيدي که قضيه چه است
I couldn't believe after all these years, you didn't know me better than that
باورم نمي شد که بعد از اين همه سال تو هم از اين بهتر من را نمي شناسي
Sweet lady.
بانوي مطبوع

Idiot wind, blowing every time you move your mouth,
باد احمق، هر دفعه که دهن ت را باز مي کني مي وزد
Blowing down the backroads headin' south.
بر راه هاي آن پشت که به جنوب مي روند مي وزد
Idiot wind, blowing every time you move your teeth,
باد احمق، هر دفعه که دندان ها ت را تکان مي دهي مي وزد
You're an idiot, babe.
تو يک احمقي ،عزيز
It's a wonder that you still know how to breathe.
غريب است که حتا بلدي نفس بکشي

I ran into the fortune-teller, who said beware of lightning that might strike
رفتم پيش پيشگو، که گفت مواظب رعد و برقي باش که ممکن است به ت بخورد
I haven't known peace and quiet for so long I can't remember what it's like.
آن قدر آرام و قرار نداشته ام که يادم رفته چه جور حس ها يي اند

There's a lone soldier on the cross, smoke pourin' out of a boxcar door,
سر چهارراه يک سربازِ تنها است، از درِ يک واگن دود بيرون مي ريزد
You didn't know it, you didn't think it could be done, in the final end he won the wars
نمي دانستي ش، فکر نمي کردي ممکن باشد، در نهايت او همه جنگ ها را برد
After losin' every battle.
بعد از باختن دانه دانه نبرد ها

I woke up on the roadside, daydreamin' 'bout the way things sometimes are
کنار راه بيدار شدم،گيج ِ فکرِ اين که بعضي وقت ها چيزها يک جوري اند
Visions of your chestnut mare shoot through my head and are makin' me see stars.
تصوير ماديان نريان تان مخم را سوراخ مي کند و جلوي چشمم را سياه مي کند
You hurt the ones that I love best and cover up the truth with lies.
تو آنها که دوست ترين دارم آزار دادي و حقيقت را با دروغ ها پوشاندي
One day you'll be in the ditch, flies buzzin' around your eyes,
يک روز تو توي جوب هستي و دورِ چشم هات مگس ها ويز ويز مي کنند
Blood on your saddle.
خون روي زين (پشت) ت

Idiot wind, blowing through the flowers on your tomb,
باد احمق ، از ميان گل هاي سرِ گورت مي وزد
Blowing through the curtains in your room.
از ميان پرده هاي اتاقت مي وزد
Idiot wind, blowing every time you move your teeth,
باد احمق ، هر بار که دندان ها ت را تکان مي دهي مي وزد
You're an idiot, babe.
تو يک احمقي ،عزيز
It's a wonder that you still know how to breathe.
غريب است حتا بلدي نفس بکشي

It was gravity which pulled us down and destiny which broke us apart
جاذبه بود که ما را پايين کشيد و تقدير که جدامان کرد
You tamed the lion in my cage but it just wasn't enough to change my heart.
تو شير ِ توي قفسم را رام کردي اما اين براي تغيير قلبم بس نبود
Now everything's a little upside down, as a matter of fact the wheels have stopped,
حالا همه چيز يک خرده وارونه شده، در واقع چرخ ها ديگر نمي چرخند
What's good is bad, what's bad is good, you'll find out when you reach the top
چيزي که خوب است بد است، چيزي که بد است خوب است، مي فهمي که کِي به بالا رسيدي
You're on the bottom.
روي تَه اي

I noticed at the ceremony, your corrupt ways had finally made you blind
توي مراسم فهميدم که روش هاي فاسدت آخر سر کورت کرده
I can't remember your face anymore, your mouth has changed, your eyes don't look into mine.
ديگر نمي توانم صورتت را به ياد بياورم، دهانت عوض شده، چشم هات به من نگاه نمي کند
The priest wore black on the seventh day and sat stone-faced while the building burned.
کشيش روز هفتم سياه پوشيد و وقتي ساختمان مي سوخت صورت-سنگي نشست
I waited for you on the running boards, near the cypress trees, while the springtime turned Slowly into autumn.
روي رکاب ، نزديک درخت هاي سرو ، در حالي که تابستان آرام به پاييز بدل مي شد منتظرت ماندم

Idiot wind, blowing like a circle around my skull,
باد احمق ، مثل دايره اي دور جمجمه م مي وزد
From the Grand Coulee Dam to the Capitol.
ازسد گرند کولي تا کنگره کشور
Idiot wind, blowing every time you move your teeth,
باداحمق ، هر بار که دندان ها ت را تکان مي دهي مي وزد
You're an idiot, babe.
تو يک احمقي ،عزيز
It's a wonder that you still know how to breathe.
غريب است که حتا بلدي نفس بکشي



I can't feel you anymore, I can't even touch the books you've read
ديگر نمي توانم حس ت کنم، حتا نمي توانم کتاب هايي که خوانده اي را لمس کنم
Every time I crawl past your door, I been wishin' I was somebody else instead.
هر بار از پشت اتاق ت سينه خيز مي روم آرزو مي کنم کس ديگري بودم
Down the highway, down the tracks, down the road to ecstasy,
توي بزرگراه، توي جاده ها، توي راهِ به سمت سرخوشي
I followed you beneath the stars, hounded by your memory
بين ستاره ها تعقيب ت کردم، شکار شده خاطره ت
And all your ragin' glory.
و کل جلال متلاطم ت

I been double-crossed now for the very last time and now I'm finally free,
الان ديگر بار آخر است که نارو خوردم و حالا آخرسر آزادم
I kissed goodbye the howling beast on the borderline which separated you from me.
هيولايي را که لب مرزي بود که تو و من را از هم جدا مي کردم براي خداحافظي بوسيدم
You'll never know the hurt I suffered nor the pain I rise above,
هيچ وقت زخمي را که از آن رنج بردم نخواهي شناخت و دردي که فراز آن ايستاده ام را هم
And I'll never know the same about you, your holiness or your kind of love,
و من هم همان را نخواهم شناخت، قدسيت تو و نوع عشق ت
And it makes me feel so sorry.
و باعث مي شود خيلي احساس تاسف کنم

Idiot wind, blowing through the buttons of our coats,
باد احمق از ميان دکمه هاي کت هامان مي وزد
Blowing through the letters that we wrote.
از ميان نامه ها يي که نوشتيم مي وزد
Idiot wind, blowing through the dust upon our shelves,
باد احمق از ميان گرد و خاک روي قفسه هامان مي وزد
We're idiots, babe.
ما احمق ايم ،عزيز
It's a wonder we can even feed ourselves.
غريب است که حتا مي توانيم خودمان را سير کنيم
ترجمه شده در 22 آبان

Monday, November 13, 2006

عشق ت مث دواس

با دوست جونم رفته بوديم ماگ که يک مجله را گذاشتند پيش رومان به اسم نشاني. در ماگ بر خلاف شوکا به زور به آدم مجله نمي دهند و/يا کادو نمي دهند. صاحب کافه گفت صاحب امتياز مجله دايي اش است و اسمش صالح علا. بعدش پرسيد مي شناسمش؟ گفتم همان که کافه تيارت را دارد؟ خورد تو ذوقش، گفت بله، اما... گفتم اماش را مي دانم. کتاب همه آنچه مردان درباره زنان مي دانند را هم با يد الله رويايي درآورده و توي تلويزيون هم برنامه داشت و يک بيت هم درباره شهريار قنبري دارد که حتا توي يک وبلاگ 18 به بالا هم نمي شود نوشت.مجله مزخرف صميمي اي بود و ويژه نامه صلاحي داشتن ش باعث شد بخرم ش.اما درباره اين کتاب آخر صلاحي- بهتر بگويم، کتاب اول ش- هيچ چيز توش نبود، به غير از فقط يک بار ذکر اسم کتاب.
موسيقي عطر گل سرخ تاريخ چاپش 1384 يا 1385 است تاريخ نوشتن ش 1367 به نظرم. به هوشيار نگفتم جلوي اين کتاب زانو زده م، اما گفتم به شرطي کتاب را مي دهم بخواند که يا درباره ش بنويسد يا حرف بزند تا خودم بنويسم .اين شرط را 2-3 روز قبل گذاشتم- چه قدر دلم مي خواست توي اين دنيا شانه اي بود که سرم را بگذارم رويش و زار بزنم.
بار اول که صلاحي را ديدم توي ايران جوان بود، زودتر از من رسيده بود و فرامرز داشت توي اتاق سردبيري باهاش مصاحبه مي کرد و يک دکتر عمله هم نشسته بود که بعدا نوار را پياده کند. بهروز که بعدا فهميدم که بوده گفت "اديب تو مجله را توقيف مي کني" من صلاحي را دعوت کرده بودم، مجله که توقيف شد من سر صفحه بودم و گفتم که آن عکس را چاپ نکنند، فرامرز گفت که من حسودي م مي شد، ديگر به مجله نرفتم تا روز بسته شدن ش-که نمي دانستم توقيف شده و فقط حس کردم بايد آنجا باشم. زندگي م کشکول محنت است اما آن روز تيزي ش هنوز پشت م را مي خلد، زده بيرون از کشکول.
صلاحي دوست داشت درباره شاعري ش حرف بزند اما ما باهاش به عنوان طنزپرداز مصاحبه کرديم، همه اين طور بودند. اول مقاله اي که براي هاشم مي خواستم درباره صلاحي بنويسم نوشتم "عمران صلاحي يک مصاحبه شونده حرفه اي است" و دوست داشت شاعر بدانندش، اين را توي مقدمه هيچ مصاحبه اي ازش نخواندم. آن روز توي ايران جوان خجالت مي کشيدم برم تو، کسي دعوتم نکرده بود تو-اما من بودم که تلفن صلاحي را از 118 گرفته بودم. عمران و نبوي و گل آقا بودند که من را مطبوعاتي کردند، هدايت و نيچه و گلستان نويسنده م کردند. وقتي بهزاد به م گفت که گل آقا با صلاحي چه کرده پشيمان شدم که درباره اين آخري "دو کلمه حرف حساب دو متر زير خاک " را نوشتم، وقتي تذکره ميرشکاک درباره نبوي را خواندم و درباره آنچه نبوي در اصفهان کرده را خواندم از نبوي زده شدم. گلستان همه ش احترام داشت تا اين که درباره صلاحي گفت-توي نوشتن با دوربين- آن آقايي که در کلک يا بخارا پرت مي نويسد، توي دلم بلند گفتم آقاي گلستان پرت مي نويسد.
توي باشگاه دعوا يک مردي است که بيضه هاش را برداشته اند و تعادل هورمون هاش که به هم خورده سينه هاي زنانه در آورده ، کاراکتر اصلي فيلم فقط توي بغل او مي تواند گريه کند. کاش من هم اين جور دوستي داشتم.
نمايشگاه جاويد دو سال قبل آخرين باري بود که صلاحي را ديدم، ليلا صادقي هم بود، محمد آزرم هم. يک چيزي را همان جا درباره نمايشگاه نوشتم که دادم فقط صلاحي بخواند که بعدش توي همشهري چاپ شد که صلاحي گفت بهتر است خودم دوباره بخوانم ش که پيش خودم گفتم صلاحي به مودب بودن معروف است ، به خجالتي بودن معروف نيست اما من مي دانم. بعدش که مطلب درآمد گفتم کاش دوباره مي خواندم ش
پنير تنها دليلي بود که فکر مي کردم بهشت وجود دارد -تا 20 سالگي م. از 20 سالگي م توي دويدن نثرانه دنبال صلاحي و گلستان بود که بهشت را جست و جو مي کردم. دلم مي خواست يک چيزي ترجمه کنم که رضا سيدحسيني بخواند، اما باشگاه دعوا 5-6 بار بازنويسي مي خواهد. دلم مي خواست يک چيزي بنويسم که بدهم صلاحي و گلستان بخوانند و الان که اين يادداشت بد شد به اين خاطر است که همه رمقم را يک مقاله درباره باب ديلن کشيده که دارد توي دفترهاي رودکي در 4-5 شماره چاپ مي شود . توي آن مقاله 2 بار اسم صلاحي آمده و 3-4 بار گلستان و 5-6 بار براهني . خدا کند تا زمان چاپ مطلب شرحه شرحه م آن دو تا بمانند.
و اين يادداشت بد شد اما بايد مي نوشتم ش و گرنه نمي دانم چه مي شد و از پشت آبنمک مونيتور را ديدن سخت است، بس است
+++
توي بهشت زهرا که 2 سال بود نرفته بودم نتوانستم گريه کنم، توي خانه هنرمندان هم. تو بايد بفهمي که يک روز تو هم مي ميري، اين را توي باشگاه دعوا نوشته. باب ديلن مي گويد : دير يا زود تو هم مي سوزي.جيمز هتفيلد مي گويد: بعدش مي بيني که آن نور ته تونل يک قطار باري است که طرف تو مي آيد، راه را به سمت تو مي پيمايد. توي اين يک چند سال هيچ وقت نبود که مرگ برام اين قدر ملموس باشد و اين قدر خواستني