Thursday, June 29, 2006

6/29/2006 yek matlabe ghadimi ke yadam rafte bud publish konam

دوستان عزيز و مخاطبان محترم دادشان در آمده که اين ديوانه بازي چه است که در آورده اي اِي پسر!منظورشان کتاب هام است ، و نمي دانند نصف اطلاعاتي را که براي نوشتن يک چند تا کتاب ديگر جمع کرده بودم هم الان توي بيابان هاي کاشان اند اگر از توي معده و روده و هزارلاي گوسفند هاي کاشان نگذشته باشند و به خاک نپيوسته باشند - به شکل کود . به دختر خاله مليکا گفتم که مي خواهم زندگي کنم و وقت نمي کنم اين همه کار را با هم بکنم : ترجمه براي موسيقي ، نوشتن درباره موسيقي ، نوشتن آهنگ ، ساز زدن ، سربازي کردن ، دندانپزشکي ، ضبط موسيقي ، تمرين موسيقي با گروه ، نوشتن ترانه يا ليريک ، مطالعه ، ديدار دوستان ، رفتن به دونوازي تنبور، به جايي رساندن برنامه هايي که از قبل شروع شده اند ، ورزش، وبلاگ ، و يک چند تايي کار ديگر . مجبورم که کارهايي را به نفع کارهاي ديگر قرباني کنم . کتاب ها مال دوره ي خيلي جاه طلبي من بودند . چيزهاي ديگري که دور ريختم از جنسي بودند که من با دنيا سر ِ دعوا داشتم اما مهرورزي عاقلانه تنها راه ِ پيش رويم است . دورشان ريختم با اين که حتا ارزش مادي زيادي داشتند . حالا حالم بهتر است . محسن اس ام اس زده که حالت بد ِه ؟ بايد بگويم غمگين و متعجب و شوکه بودم . شوک با يک قدري فکر از بين رفت ، تعجب را يک جمله ساده يک دخترخاله ديگرم از بين برد - مرسي هانيه - و غم مانده
م الف به آذين درگذشت . ترجمه اش از اتللو را شبي که شنيدم مرده خواندم. روانش شاد
در روزنامه کارگزاران مطلبي درباره يک نمايشگاه نقاشي نوشتم که سه شنبه قبل چاپ شد، به نظرم ششم تير ماه صفحه هفت. اينترنتم صفحه باز نمي کند
که لينک بدهم

Tuesday, June 20, 2006

propranolol

تازه فهميدم چرا نبايد سيگار کشيد:آدم شايد مرض داشته باشد که هی ياد خاطره های بدش بيفتد، من سعی می کنم ديگر اين جور آدمی نباشم، دستکم تا وقتی که حس نناميده نيامده، و سيگار درست مثل فکر کردن به بدترين خاطره ها است حال خودت را شوخی شوخی بد می کنی که چه؟
از وقتی اين را فهميدم ديگر قرص ها را هم نخوردم گرچه يکی شان برای مردهای مجرد مفيد است و من فونت لازم برای نوشتن اسمش را ندارم که اِن است:
propranolol

Monday, June 19, 2006

I went down down down through a burning ring of fire

ليريکم که درباره ی 4 هفته بود تموم شد. از فردا می نشينم به نوشتن تم آهنگ ها. دارم حس می کنم جور ديگری از تجربه ی زندگی در راه است، دو نوازی موفق تنبور-گيتار با کامبيز، خريد قريب الوقوع يک گيتار تازه ، برگشت احتمالی به تهران، و حس آدم نویی بودن که 12 سال است سابقه ندارد همه جديدند ،گر چه عمدتا مطلوب نيستند به جز گیتار، کامبيز و تهران

Sunday, June 18, 2006

No one knows, emruz marge sharyaT ast. la'natesh konid

توانایی دوست داشتن و دوست داشته شدن انسانی ترين مقياس برای من در سنجش انسانيت است. دو تا موی سفيد روی شقيقه هام يافتم و حس می کنم توانایی دوست داشتن و دوست داشته شدنم دارد کم می شود صاحبدلان خدا را

Tuesday, June 13, 2006

Harry Potter

گياهخوار شده ام؟ بی آن که حواسم باشد يک هفته ای می شود گوشت نخورده ام
اگر جام جهانی را می گئاشتند من برگزار کنم می انداختمش توی ورزشگاه آزادی: توی زمين 120000 تا بازيکن، روی نیمکت اعضای گريفندور، اسليترين ، و آن 2 تا تيم ديگر. در جايگاه تماشاچی ها هم 11 تا هری و 2 تا دامبلدور، خودم هم با هرمايونی می رفتم جایی