Wednesday, July 26, 2006

فصل هفدهم باشگاه دعوا

حالا واقعا اشک ها داشتند مي ريختند ؤ يه شيار تپل ازشون مي اومد از لوله ي تفنگ پايين ؤ دور حلقه اي که دور ماشه اي که روبه روي انگشت اشاره من منتظر شليک بود مي چرخيد . ريموند هسل جفت چشماش ؤ بسته بود ، پس با اين حساب من تفنگ ؤ محکم به شقيقه ش فشار دادم تا با اين حساب هميشه احساس کنه که لوله داره به ش فشار داده مي شه ،که من پشت سرش ام که اين زندگي ش ِه ، که ممکن ِه هر لحظه بميره
اين يه تفنگ ارزون نبود ؤ من داشتم به اين فکر مي کردم که نکنه نمک به گا بدتش
داشتم به اين فکر مي کردم که همه چيز چه راحت پيش مي ره. من هر کاري ؤ که مکانيک گفته بود انجام مي دادم . به خاطر همين بود که بايد يه تفنگ مي خريديم . اين انجام مشق هام بود
هر کدوممون بايد براي تايلر دوازده تا تصديق رانندگي مي آورديم . اين نشون مي داد که هر کدوممون دوازده تا انسان قرباني کرديم
ماشين ؤ امشب پارک کردم ، و يه گوشه صبر کردم تا شيفت ريموند هسل توي فروشگاه شبانه روزي کورنر مارت تموم شه ، و نصفه شب اون منتظر اتوبوس جغد شبونه بود که آخرسر اومدم بيرون ؤ گفتم سلام
ريموند هسل ، ريموند هيچ چي نگفت . احتمالا فکر کرد پولش ؤ مي خوام ، ته دستمزدش ؤ ، چهارده دلاري که توي کيف جيبيش بود ؤ . آخ ، ريموند هسل ، کل بيست ؤ سه سال تو ، وقتي شروع کردي به زار زدن ، اشک ها که از لوله ي تفنگ من که به شقيقه ت فشار داده مي شد پايين مي اومدن ، نه ، قضيه ربطي به پول نداشت
حتا نگفتي سلام
تو حتا کيف جيبي غمگين ت هم نيستي
من گفتم شب قشنگي ِه ، سرده اما ابر نداره
تو حتا نگفتي سلام
من گفتم ، ندو ، وگرنه مجبور مي شم از پشت به ت تير بزنم . تفنگ ؤ در آورده بودم ، يه دستکش لاتکس دستم بود تا اگه تفنگ پيدا مي شد روي اون چيزي به جز اشک هاي خشک شده ي ريموند هسل ، زرد پوست ، بيست ؤ سه ساله و بدون هيچ علامت مشخصه پيدا نشه
بعد توجه تو رو داشتم . چشم هات اون قدر بزرگ بودند که حتا توي نور خيابون بتونم رنگ سبز ضديخي شون ؤ ببينم
تو داشتي وقتي تفنگ به صورتت مي خورد هي و هي عقب تر مي رفتي ، انگار که لوله خيلي داغ يا خيلي سرد باشه . تا من گفتم نرو عقب ، ؤ با اين حساب گذاشتي تفنگ به ت بخوره ، اما اون موقع هم سرت ؤ بالا و دور از لوله نگه داشتي
کيف جيبيت ؤ همون طور که ازت خواستم دادي به م
اسم ت ؤ روي تصديق رانندگي ت نوشته بودند ريموند کي. هسل تو توي آپارتمان اي توي شماره 1320 خيابون بنينگ اس اي زندگي مي کني . بايد آپارتمان توي زير زمين باشه . براي آپارتمان هاي توي زير زمين به جاي عدد از حروف استفاده مي کنن
ريموند کي.کي.کي.کي.کي.کي. هسل ، من داشتم باهات حرف مي زدم
سرت بالا و دور از لوله بود و گفتي آره ! تو توي زيرزمين زندگي مي کردي
چند تا هم عکس توي کيف جيبيت داشتي . عکس مامانت بود
اين برات کار سختي بود ، بايد چشم هات ؤ باز مي کردي و مامان ؤ بابات و که لبخند مي زدند مي ديدي ؤ همون موقع لوله ي تفنگ ؤ هم مي ديدي ، اما اين کار ؤ کردي ، ؤ بعدش چشمات ؤ بستي ؤ زدي زير گريه
تو داشتي مي رفتي توي معجزه مطبوع جالب مرگ . يه دقيقه ، تو آدمي يه دقيقه بعدش ، تو چيزي ،ؤ پدر ؤ مادرت بايد به دکتر خانوادگي پيرتون يا هر کي زنگ بزنن و پرونده دندون هات ؤ در بيارن چون چيز زيادي از صورتت باقي نمونده ، و مامان ؤ بابا هميشه به ت خيلي بيشتر از اين ها اميد داشتن ؤ نه ، زندگي منصفانه نبود ، و حالا به اينجا رسيده بود
چهارده دلار
گفتم اين ، اين مامانت ِه؟
آره . تو داشتي زار ميزدي ، دماغت ؤ مي کشيدي بالا ، زار مي زدي . آب دهنت ؤ قورت دادي . آره
تو يه کارت کتابخونه داشتي . تو يه کارت کرايه فيلم داشتي . تو يه کارت ملي داشتي . چهارده دلار نقد . مي خواستم سوار اتوبوسي که داشت مي گذشت شم ، اما مکانيک گفته بود که فقط تصديق رانندگي رو بردارم . يه کارت تحصيلي منقضي شده ي کالج..
تو قبلا داشتي يه چيزي مي خوندي
تو اين وقت يه زار بلند حساب شده زدي که با اين حساب من تفنگ ؤ يه ذره محکم تر به گونه ت فشار دادم ، و تو شروع کردي به عقب رفتن تا گفتم ، تکون نخور و گر نه همين جا مي ميري
حالا چي مي خوندي؟
کجا؟
توي کالج ، تو يه کارت تحصيلي داري
آخ ، نمي دونستي ، اشک ، دماغ بالا کشيدن ، فين کردن ، يه چيزايي ، بيولوژي
گوش کن ، الان تو قراره بميري . ريموند کي.کي.کي. هسل ، امشب . تو ظرف يه ثانيه يا يه ساعت مي ميري ، تو تصميم بگير. پس به م دروغ بگو. اولين چيزي ؤ که توي مخت مي آد بگو. يه چيزي از خودت سر ِهم کن . تخمم هم نيست . تفنگ دست من ِ ه
آخر سر داشتي گوش مي دادي و از مصيبت کوچولوي توي مخ ِت در مي اومدي
جاي خالي را پر کنيد : وقتي ريموند هسل بزرگ شد مي خواهد چه کاره شود ؟
بري خونه . تو گفتي که فقط مي خواي بري خونه ، لطفا
گفتم زر نزن . اما بعدش مي خواستي چه طور زندگي کني ؟ اگه مي تونستي هر کاري رو توي اين دنيا بکني
يه چيزي از خودت سر ِهم کن
نمي دونستي
گفتم ، با اين حساب تو الان ديگه مرده اي . گفتم ، حالا روت ؤ برگردون
مرگ ظرف 10 شماره ، نه ، هشت
گفتي دامپزشک . تو گفتي مي خواي دامپزشک شي
اين يعني حيوونا . تو بايد با اين حساب بري مدرسه
تو مي توني بري مدرسه کونت ؤ هم بکشي ، ريموند هسل ، يا بميري . تو انتخاب کن . من کيف جيبيت ؤ کردم توي جيب عقب شلوار جين ِ ت . با اين حساب تو واقعا مي خواي دکتر حيوونا بشي . من سر لوله آب نمکي تفنگ ؤ از روي گونه ت برداشتم ؤ به اون يکي گونه ت فشارش دادم . اين همون چيزي ِ ه که هميشه مي خواستي باشي : دکتر ريموند کي.کي.کي.کي هسل ِ دامپزشک؟
آره
زر نمي زني؟
نه . منظورت اين بود که زر نبود . آره
من گفتم ، آره ، و سر لوله ؤ به نوک چونه ت فشار دادم و بعدش به نوک دماغت ، ؤ هر جا که سر لوله رو فشار مي دادم ، يه حلقه خيس از اشک هات مي موند
گفتم با اين حساب برو مدرسه ، اگه فردا صبح بيدار شدي يه راهي پيدا کن که برگردي مدرسه
سر خيس لوله ؤ به جفت گونه هات فشار دادم و بعدش به چونه ت ، ؤ بعدش به پيشوني ت و سر لوله رو گذاشتم همون جا بمونه . تو به همين راحتي ممکنه مرده باشي
من تصديق رانندگي ت ؤ دارم
مي دونم کي هستي . مي دونم کجا زندگي مي کني ، و مي آم سراغت ببينم چي شد ، آقاي ريموند کي. هسل. ظرف سه ماه ، و بعدش شيش ماه ، وبعدش يه سال ، و اگه تو به مدرسه برنگشته باشي که دامپزشک بشي ، اون وقت مي ميري

تو هيچ چي نگفتي
از اينجا برو ؤ زندگي ريزت رو بُکُن ، اما يادت باشه که حواسم به ِت ِه ، ريموند هسل ، و من ترجيح مي دم بکشمت تا اين که ببينم داري سر ِ يه کار گه مي ري تا فقط اون قدر پول در بياري که پنير بخري ؤ تلويزيون نگاه کني
حالا مي خوام برم ، با اين حساب برنگرد.
اين همون کاري بود که تايلر مي خواست بکنم
اين ها کلمه هاي تايلر بودن که از دهن من در مي اومدن
من دهن تايلر َ م
من دست هاي تايلر َ م
هر کسي توي پروژه مِيهِم يه تيکه از تايلر ِه ، و به عکس.
ريموند کي.کي. هسل ، امشب شامت از هرغذايي که به عمرت خوردي بيشتر مزه مي ده ، و فردا قشنگ ترين روز زندگي ت ِه

Saturday, July 22, 2006

فصل 2باشگاه دعوا

فصل دوم
پستون هاي گنده ي باب دؤرم ؤ گرفته بود تا نگه َم داره تو ، و من توي تاريکي لاي پستون هاي نوي ِ عرق ريز گنده ي باب چلونده مي شدم که به آن عظمتي آويزان بودند که وقتي مي گيم خداي عظيم به ذهنمون مي رسه . هر شب وقت گردش همديگه رو توي زيرزمين پر از مرد کليسا مي ديديم : اين آرت ِ ه ، اين پال ِه ، اين باب ِه . شونه هاي بزرگ باب من ؤ ياد افق مي نداختن . موي انبوه باب اون چيزي بود که وقتي ژل مو خودش رو خمير مجسمه سازي جا مي زنه داري ، چه انبوه و چه بلوند و تيکه هايي ازش هم سيخ بود
بازوهاش دورم ؤ گرفته بودن ، کف دست هاش سرم رو به پستون هاي نو ش که تازه روي سينه خمره اي ش در اومده بودن فشار مي داد
باب مي گه : درست مي شه ، الان زار بزن
از زانو هام تا پيشونيم فعل و انفعالات شيميايي غذا و اکسيژن رو توي بدن باب حس مي کنم.
باب مي گه شايد تو وقت مناسب سراغش رفته باشن ، شايد سمينوما باشه . اگه سمينوما باشه نرخ بقات تقريبا صد در صد ِه
شونه هاي باب خودشون رو توي يه راه دراز مي کشن تو ؤ بعدش قطره ، قطره ، قطره مي چکن توي هق هق
دو سال مي شه که هر هفته مي آم اينجا ؤ هر هفته باب بازوهاش ؤ مي گيره دؤرم و زار مي زنم
زار بزن ، باب نفسش ؤ مي بره تو ؤ هق ، هق ، هق مي کنه راحت باش ؤ زار بزن
صورت خيس بزرگ باب مي آد بالاي سرم و من تو گم شده م . اين وقته که مي شه زار بزنم . زار زني توي تاريکي دفن کننده س که در دسترس ِ ه ، بسته توي کسي ديگه ، وقتي مي بيني هر چيزي که مي شه توش موفق باشي سر ِ آخر آشغاله
هر چيزي که يه وقتي ب هش افتخار مي کردي دور انداخته مي شه
و من تو گم شده م
اون قدر بسته بود که مي شد يه هفته بخوابم
اين طور بود که مارلا سينگر ؤ ديدم
باب زار مي زد چون شيش ماه قبلش بيضه هاش ؤ برداشته بودن . بعدش هورمون درماني مکمل بود . باب پستون در آورده بود چون ميزان تستوسترون ش خيلي بالا بود ، ميزان تستوسترون رو خيلي ببر بالا ، بدن براي ايجاد تعادل ميزان استروژن رو مي بره بالا
اين وقت ِ ه که من مي تونم زار بزنم چون حالا زندگي ت مي شه هيچ چي ، هيچ چي هم نه ، فراموشي
استروژن خيلي زياد ، بعدش پستون هاي بدن سازي در مي آري
وقتي مي دوني که هر کسي که دوستش داري مي ميره يا پس مي زندت زار زدن آسون مي شه . توي يه فرصت زماني طولاني کافي ، نرخ بقاي همه به صفر مي رسه
باب دوستم داره چون فکر مي کنه بيضه هاي من رو هم برداشته ن
دؤر ِ هم توي زيرزمين کليساي اسقفي تثليث که نيمکت هاش ؤ برا صرفه جويي با پارچه پيچازي پوشونده ن حدود بيست تا مرد ؤ فقط يه زن هستن که جفت جفت همديگه رو بغل کرده ن ؤ بيشترشون زار مي زنن . بعضي از جفت ها مث کشتي گيرا خم شده ن جلو ؤ به هم قفل شده ن ؤ گوش به گوش فشار مي آرن ؤ مردي که با اون زن ِه آرنجش ؤ توي شونه هاي زن نقر مي کنه ، هر طرف سرش يه آرنج ، سر زن لاي دست هاي اون ، و صورت مرد که داره روي گردن اون زار مي زنه . صورت زن به يه طرف مي چرخه ؤ دستش يه سيگار رو مي آره بالا
من از زير بغل بزرگ باب زيرچشمي نگاه ش مي کنم
باب زار مي زنه همه ي زندگي م ، نمي دونم اصلا چرا حاضر مي شم کاري ؤ انجام بدم
تنها زن حاضر در گروه حمايتي مبتلايان به سرطان بيضه به اسم مردان باقي با هم ، اين زن داره زير بار يه غريبه سيگارش ؤ مي کشه ، و با من چشم توچشم مي شه
متقلب
متقلب
متقلب
موي مات مشکي ، چشم هاي درشت مث کارتون هاي ژاپني ، به لاغري رويه شير ، لباس هاي زرد آبدوغي ِ طرح ِگل ِ سرخ ِ تيره ِ کاغذديواري ، اين زن توي گروه حمايتي مبتلايان به توبرکلوز من هم بود . توي گروه گرد هم آيي ملانوماي چهارشنبه شب هم من هم بود . دوشنبه شب هم توي گروه ذِکر معتقدان راستين مبتلايان به لوسمي هم بود . تيکه پايين مرکز موهاش سفيدي پوست سرش شکل يه رعد و برق کج ِه
وقتي دنبال اين گروه هاي حمايتي مي گردي مي بيني اسم هاي اميدوار دوپهلويي دارند . اسم گروه پنج شنبه شب من براي انگل هاي خوني آزاد و تميز ِه
اون گروه انگل هاي مغزي که مي رم بالا و خارج اسمش ِه
و يکشنبه شب با مردان باقي با هم توي زيرزمين کليساي اسقفي تثليث باز اين زن اينجاس
بدتر از اون ، وقتي داره نگاه م مي کنه نمي تونم زار بزنم
اين اون قسمت محبوب م ِه ، بغل شدن ؤ بي اميد با باب زار زدن . اين تنها جايي ِه که واقعا آروم مي شم و وا مي دم
اين تعطيلات َم ِه

دو سال قبل بعد اين که باز رفتم دکتر براي ايسنومنيا م ، رفتم اولين گروه حمايتي م
سه هفته مي شد که نخوابيده بودم . سه هفته که بي خواب باشي همه چيز مي شه يه توهم خارج از تن . دکترم گفت ايسنومنيا فقط سمپتوم يه چيز بزرگتره . ببين چي واقعا مساله داره. به تن ت گوش بده
من فقط مي خواستم بخوابم . فقط کپسول هاي کوچيک 200 ميلي گرمي آميتال سديم رو مي خواستم . کپسول هاي گلوله اي قرمز ؤ آبي توينال ؤ مي خواستم و سکونال ِ قرمز رژ لبي رو
دکترم گفت که ريشه سنبل الطيب بجوم ؤ بيشتر ورزش کنم . عاقبت مي افتادم مي خوابيدم
صورتم طوري کوفته ِ ميوه ِ مونده اي بود که مي ديدي م فکر مي کردي مرده م
دکترم گفت اگه مي خوام درد واقعي ؤ ببينم بايد يه سه شنبه شب ؤ برم با گروه حمايتي عشاي اول . بايد انگل هاي مغزي ؤ ببينم بايد بيماري هاي نابود کننده مغز استخون ؤ ببينم . ناکارايي انداموار مغزي رو ببينم . رفتن سرطاني ها رو ببينم . با اين حساب رفتم
توي اولين گروهي که رفتم اولش معارفه بود : اين آليس ِه ، اين برندا س ، اين دؤو ِر ِه . تفنگ هاي نامرءي به کله شون نشونه رفته بود ؤ باز لبخند مي زدن
هيش وقت اسم واقعي م ؤ توي گروه هاي حمايتي نمي گم
يه اسکلت ريز يه زن که اسمش کلو بود ؤ محل کونش توي شلوارش خالي ؤ غمگين تکون مي خورد ، کلو به م گفت که بدترين چيز انگل هاي مغزي ش اينه که کسي باهاش سکس نمي کنه . اوضاع ش اين طور بود ، اون قدر نزديک به مرگ که شرکت بيمه کننده ش حاضر شده بود براي اين که قراردادشون رو فسخ کنه به ش هفتاد و پنج هزار دلار جيرينگي بده ؤ کلو فقط مي خواست يه بار ديگه سکس کنه . نه که روابط نامشروع ، سکس
يه مرد چي مي گه ؟ منظورم اينه که چي مي توني بگي
کل اين قضيه مردن اولش با يه ذره خستگي کلو شروع شد ؤ کلو ملول تر از اون بود که بره دکتر . فيلم هاي پورنو ، اون توي خونه ش ، توي آپارتمانش فيلم پورنو داشت
کلو به م گفت که توي انقلاب فرانسه زن هاي زنداني ، دوشس ها ، بارونس ها ، مارکيز ها ، هر کي که بودن ، هر مردي رو که مي رفت اون بالا مي خوابوندن . کلو نَفَسش و داد بيرون روي گردنم . برو اون بالا . بزن بالا . مي دونستم . خوابيدن وقت ؤ مي گذرونه
فرانسوي ها به ش مي گن زن افسوس
La petite mort
کلو فيلم هاي پورنو داشت ، اگه برام جالب بود . آميل نيترات داشت . وازلين داشت
توي حالت عادي بلند مي شد . کلوي ما به هر حال يه اسکلت بود که زده باشن ش توي موم زرد
اين طور که کلو ِه من هيچ َم . حتا هيچ هم نه . وقتي دؤر ِ هم روي فرش کرکي دايره مي شينيم شونه هاي کلو آروم سيخ مي ره توي شونه هام . چشم هامون ؤ مي بنديم . نوبت کلو بود که توي مديتيشن هدايت شده راهنمامون بشه ، ؤ اون با حرف ما رو برد به باغ صفا . کلو ما رو برد بالاي تپه به قصرهفت در . توي قصر اون هفت تا در بودن ، در سبز ، در زرد ، در نارنجي، وکلو ما رو با حرف برد که هر کدومشون ؤ باز کنيم ، در آبي ، در قرمز ، درسفيد ، و ببينيم اون تو چي ِه
چشم ها بسته ، ؤ دردمون رو يه حباب نور شفابخش تصور کرديم که دور پاهامون غوطه مي خوره و طرف زانوهامون ، کمرهامون ، قفسه سينه مون مي آد بالا . چاکراهامون باز مي شه . چاکراي قلب . چاکراي سر . کلو با حرف بردمون توي غارهايي که توشون حيوون قدرتمون ؤ ببينيم . مال من يه پنگوءن بود
يخ کف غار ؤ پوشونده بود ، ؤ پنگوءن ِه گفت سُر بخور . توي اتاق ها ؤ تونل ها بي زحمت سر خورديم
بعدش وقت بغل کردن بود
چشم هاتون ؤ باز کنين
اين تماس ِ بدني ِ شفابخش بود ، کلو گفتش . همه مون بايد شريک انتخاب کنيم . کلو خودش ؤ انداخ رو سر ِ من ؤ زار زد . اون توي خونه لباس زير بي بند داشت ، ؤ زار زد . کلو روغن و دستبند داشت ، ؤ اون قدر زار زد تا براي يار يازدهم چرخيدن عقربه بزرگ ساعت م ؤ ديدم
با اين حساب من توي گروه حمايتي اولم دو سال قبل زار نزدم . توي گروه دوم يا سوم َ م هم زار نزدم . توي انگل هاي خوني يا سرطان حفره شکمي يا جنون انداموار مغزي هم زار نزدم
ايسنومنيا همه چيزش اين طوري ِه . همه چيز خيلي دور ِه ، يه کپي از يه کپي ازيه کپي . فاصله ايسنومنيايي از همه چيز، تو نمي توني چيزي ؤ لمس کني و هيچ چيز هم نمي تونه تو رو لمس کنه
بعدش باب بود . اولين دفعه اي که رفتم سرطان بيضه ، باب ِ خمير مجسمه سازي ِ بزرگ ، باب ِ نون ؤ مربا اومد جلو روي من ؤ گرفت توي مردان باقي با هم ؤ زد زير گريه . خمير ِ بزرگ وقتي نوبت بغل کردن شد درست از اون ور اتاق اومد ، بازوهاش آويزون کنارش و شونه هاش گرد . چونه ي بزرگ خميري ش روي قفسه سينه ش ، چشم هاش از گريه تقريبا ريز شده بود . پاهاش ؤ اين ور-اون ور مي کشيد ، زانوهاش چسبيده به هم با قدم هاي نامرءي ، باب خودش رو سر داد روي کف زير زمين تا ولو شه رو من
باب خودش ؤ رو من پهن کرد
بازوهاي بزرگ باب دؤر ِ من ؤ گرفتن
گفتش که باب بزرگ يه مربي بدن سازي بوده . کل اون روزهاي جنون جواني ديانوبول ؤ بعدش هورمون استروييدي اسب ، ويسترول رو مصرف کردن . باب بزرگ يه ورزشگاه داشت ، ورزشگاه خود ِ خودش . سه دفعه عروسي کرده بود . قرارداد توليد انحصاري بسته بود ، توي تلويزيون ديده بودم ِش اون وخت ها ؟ به خصوص برنامه رشد قفسه سينه کل ِش اختراع اون بود.
غريبه ها يي که تا اين حد درست َن يه کاري مي کنن که به نظرم مي آد يه پلاستيکي گنده ش َم ، گرفتي که چي ؤ مي گم . باب نمي دونست . شايد فقط يکي از طيف هاش يه ذره کوچيک شده بودن ، و مي دونست که اين يعني فاکتور خطر . باب برام از هورمون درماني ِ پس از جراحي حرف زد.
خيلي از بدنسازها با زدن تستوسترون زياده از حد توي رگ اون چيزي ؤ پيدا مي کنن که به ش مي گيم پستون هاي بدن سازي. از باب پرسيدم منظورش از طيف ها چي ِه
باب گفت طيف ها . گنادها . غدد جنسي . تخم ها . توپ ها . جواهرات . توي مکزيک که همون جايي ِه که استروييد ها رو مي خري به شون مي گن تخم مرغ ها
باب گفت طلاق ، طلاق ، طلاق ؤ به ِم از توي کيف جيبي ش يه عکس رو نشون داد که با چهاربنده ، عظيم ؤ لُخت توي يه مسابقه ازش گرفته بودن . باب گفت اين روش احمقانه اي براي زندگي ِه ، اما وقتي پرباد و تراشيده روي صحنه اي و چربي بدن ِت حدود دو درصد وزنت ِ ه بس که تمرين کردي ؤمُدِرها اون قَدِه سفت و سختت کردن که وقت لمس به صخره مي موني ، از نور کوري و از فيدبک کري ، تاوقتي داور دستور بده سمت راست چهاربنده تان را بکشيد ، خم کنيد و نگه داريد
دست چپ تان را بکشيد ، خم کنيد و نگه داريد
اين از زندگي واقعي بهتر ِه
باب گفت بذاريم روي دؤر ِ تند به جلو تا برسيم به سرطان . بعدش اون ورشکسته شد . دو تا بچه بالغ داره که جواب تلفن هاش ؤ هم نمي دن
درمان پستون هاي بدن سازي اين ِ ه که دکتر از زير استخون صدري رو ببُره ؤ هر جور مايعي ؤ خشک کنه
کل چِزي که يادم ِه همين ِه چون بعدش باب داشت دؤرم ؤ با بازوهاش مي گرفت ، ؤسرش داشت مي اومد پايين تا بپوشوندم. بعدش من توي فراموشي ، ساکت ؤ تاريک ؤ کامل گم شدم ، و وقتي آخرسراز سينه نرم ش پا گذاشتم بيرون ، جلوي پيرهن باب صورتک خيسي از اون چيزي بود که وقت زاري به نظر مي آم
اين مال دو سال قبل ِه ، شب اولي که توي مردان باقي با هم بودم
تقريبا توي همه ي جلسه هاي بعدي باب من ؤ به زاري مي نداخت
ديگه هيش وخت دکتر نرفتم . ديگه هيش وخت ريشه سنبل الطيب نجويدم
اين آزادي بود . از دست دادن کل اميد آزادي بود . اگه چيزي نمي گفتم اعضاي گروه بدترين ِ ممکن ؤ حدس مي زدن . اون ها جدي تر زار مي زدن . اون بالا ستاره ها رو نيگا کن ، و تو رفته اي.
وقتي بعد از يه گروه حمايتي قدم مي زدم برم خونه بيشتر از هر وقتي احساس زنده بودن داشتم . من ميزبان سرطان يا انگل نبودم . مرکز ِ گرم ِ کوچکي بودم که زندگي جهان دؤرش متمرکز ِه
و مي خوابيدم . بچه ها هم به اين خوبي نمي خوابن
هر بعد از ظهر، مي مُردم و هر بعد از ظهر، به دنيا مي آمدم
از گوربرخاسته
تا امشب ، دو سال موفقيت تا امشب ، چون من وقتي اين زن نيگام مي کنه نمي تونم زار بزنم . چون نمي تونم به ته برسم ، نمي تونم رستگار شم . زبونم فکر مي کنه کاغذديواري کرده ن ِ ش ، دارم توي ِ دهن َم ؤ خيلي زياد گاز مي گيرم . چهار روز ِه که نخوابيدم
وقتي داره نيگام مي کنه من يه دروغگو ام . اون تقلبي ِه . دروغگوء ِه اون ِه . توي معارفه امشب ما خودمون ؤ معرفي کرديم: من باب َم ، من پال َم ، من تري َم ، من ديويد َم
هيش وقت اسم واقعي م ؤ نمي گم
اون گفت اين سرطان ِه ، آره؟
بعدش گفت خُب ، سلام ، من مارلا سينگر ِم
هيش کي هيش وقت به مارلا نگفت چه جور سرطاني . بعدش ما همه مون به گهواره داري ِ کودک درون مان مشغول بوديم . مرده هنوز روي گردنش زار مي زنه ، مارلا يه پک ديگه به سيگارش مي زنه
من از لاي پستون هاي لرزان باب نگاه ش مي کنم
براي مارلا من تقلبي ام . از شب دومي که ديدم ِش نمي تونم بخوابم . تازه من تقلبي اول بودم ، مگه اين که همه ي اين آدم ها با اين ضايعه هاشون ؤ با اين تومورهاشون ؤ با اين سرفه هاشون تقلبي باشن ، حتا باب بزرگ هم تقلبي باشه ، خمير بزرگ . نون ؤ مرباي بزرگ
فقط يه نيگا به موهاي مجسمه اي ش مي کني
مارلا حالا دود مي کنه ؤ چشم هاش ؤ مي چرخونه
توي اين لحظه دروغ مارلا آينه رو به روي دروغ من مي شه ، ؤ فقط مي تونم دروغ ببينم . وسط اين همه حقيقت اون ها.همه دارن در آغوش مي گيرن ؤ جرات مي کنن بدترين ترسشون ؤ بذارن وسط ، که مرگ داره با سر مي آد ؤ لوله ي يه تفنگ چسبيده ته ِ حلق شون . خُب ، مارلا داره دود مي کنه ؤ چشم هاش ؤ مي چرخونه ، و من ، من زير يه فرش اشکريز دفن شده م ، و يهو اون جا حتا مرگ ؤ مردن مثل يه غير ِاتفاق با گل هاي پلاستيکي تصوير مي شه
مي گم باب ، داري خوردم مي کني . سعي مي کنم آروم بگم . بعدش نمي تونم . سعي مي کنم صدام ؤ پايين نگه دارم اما بعدش دارم نعره مي زنم باب ، من بايد برم دستشويي
توي حموم يه آينه بالاي سينک آويزون ِه . اگه ترتيب وايسادن آدم ها عوض نشه ، بايد مارلا سينگر ؤ بالا و خارج - ناکارآمدي انگلي مغز - ببينم . مارلا بايد اونجا باشه . البته که مارلا اونجاس ، و فقط بايد بشينم کنارش . و بعد از معارفه و مديتيشن هدايت شده ، هفت تا در ِ قصر، حباب سفيد نور درمانگر، بعد اين که چاکرهامون ؤ باز کرديم ، وقتي نوبت بغل کردن شد ، من جنده کوچولو رو مي گيرم.
بازوهاش سفت چسبيده بود کنار تن ش ، و لب هام به گوش هاش فشار مي داد ، اون وقت مي گم مارلا ، متقلب بزرگ ، تو برو بيرون
اين اون چيز ِ واقعي زندگي من ِه ، و تو داري داغونش مي کني
تو ي ِ توريست بزرگ
دفعه بعد که هم ؤ ببينيم مي گم ، مارلا ، من چون تو اينجايي نمي تونم بخوابم . اين ؤ لازم دارم . برو بيرون
this junk is brought to you by the bloody
maaghoorbaaghehha.blogspot.com
all rites! reserved

az awayel ta awasete tir 85

خونم ريخته کف آشپزخونه م . بالاي سرم کنار چراغ مطالعه جسد يه عقرب خشک شده دارم . هر چند روز يه آهنگ يا ليريک جديد مي نويسم . از بچه هاي پادگان خواستم برام عقرب زنده بگيرند . سردرد و قلب درد و چشم درد و درد سرم هم آن قدر هست که اگر مشتري داشت يه شبه ميليونر شم
چيز ها دارن عوض مي شن

بعد از دوش ، به سبک تنها بلاگي که به ش لينک دادم

دخترا وقتي دوست پسرشوني مي خوان سبيلت ؤ بزني
دخترا وقتي قراره زنت شن مي خوان سبيل بذاري
نمي خوام مسخره ي تو يا خودم يا مردم شم ، بگو دوست پسرت م يا نامزدت

براي وبلاگ تازه تاسيس نشده ِ ما مارمولک ها
مارمولک مي ره مشهد مي شه مشمولک ، مي ره کربلا مي شه کربولک مي ره مکه مي شه حجمولک ، مي ره شاه عبد العظيم مي شه شمبولک، مي ره قزوين مي شه انگولک

تنها با چند تا کتاب ترجمه ليريک ميونه دارم، يکي ش مارش ملکه سياه ِ ه که کويينه. بايد ترجمه ش از اين ليريک از من بهتر باشه اما کتاب در دسترس نيست. اگر هر جاش به نظرتون اشتباه اومد بگين ، نمي تونم ناراحت شم
I'm going slightly mad
دارم يه ذره خل مي شم

Queen
When the outside temperature rises
وقتي دماي بيرون زياد مي شه
And the meaning is oh so clear
و معني جدا واضح ِه
One thousand and one yellow daffodils
يک هزار و يک نرگس زرد
Begin to dance in front of you - oh dear
شروع مي کنن به رقص پيش چشم هات، عزيز ِ دل
Are they trying to tell you something?
دارن سعي مي کنن به ت چيزي بگن
You're missing that one final screw
اون پيچ آخر ِت گم شده
You're simply not in the pink my dear
ساده: تو اوضاعت رو به راه نيست
To be honest you haven't got a clue
راست ش ؤ بگم تو راه حلي پيدا نکردي

I'm going slightly mad
دارم يه ذره خل مي شم
I'm going slightly mad
دارم يه ذره خل مي شم
It finally happened - happened
آخرش شد، شد
It finally happened - ooh oh
آخرش شد، آخ آخ
It finally happened - I'm slightly mad
آخرش شد، يه ذره خل شدم
Oh dear!
عزيز

I'm one card short of a full deck
يه دست ورقم يکي کم داره
I'm not quite the shilling
من يه شيلينگ کامل هم نيستم
One wave short of a shipwreck
يه موج تا کشتي شکستگي م مونده
I'm not at my usual top billing
مثل هميشه پرفروش نيستم
I'm coming down with a fever
دارم با تب مي آم پايين
I'm really out to sea
واقعا طرف دريا مي رم
This kettle is boiling over
اين کتري داره سر مي ره
I think I'm a banana tree
فکر مي کنم يه درخت موز م


I'm going slightly mad
دارم يه ذره خل مي شم
I'm going slightly mad
دارم يه ذره خل مي شم
It finally happened - happened
آخرش شد، شد
It finally happened - huh hu
آخرش شد،هه هه
It finally happened - I'm slightly mad
آخرش شد، يه ذره خل شدم
Oh dear!
عزيز


I'm knitting with only one needle
دارم بافتني ؤ با فقط يه ميل مي بافم
Unravelling fast its true
تند ؤ تند باز مي کنم ش، آره
I'm driving only three wheels these days
اين روز ها دارم فقط با سه تا چرخ رانندگي مي کنم
But my dear how about you?
اما عزيزم تو چي؟

I'm going slightly mad
دارم يه ذره خل مي شم
I'm going slightly mad
دارم يه ذره خل مي شم
It finally happened - happened
آخرش شد، شد
It finally happened - huh hu
آخرش شد،هه هه
It finally happened - I'm slightly mad
آخرش شد، يه ذره خل شدم
Oh dear!
عزيز
Just very slightly mad!
فقط يه ذره خل
And there you have it!
ؤ حالا اين جورش ؤ داري


The Doors Of Perception
اوايل تير-5شنبه يا جمعه

دوستان عزيز و مخاطبان محترم دادشان در آمده که اين ديوانه بازي چه است که در آورده اي اِي پسر! منظورشان کتاب هام است ، و نمي دانند نصف اطلاعاتي را که براي نوشتن يک چند تا کتاب ديگر جمع کرده بودم هم الان توي بيابان هاي کاشان اند اگر از توي معده و روده و هزارلاي گوسفند هاي کاشان نگذشته باشند و به خاک نپيوسته باشند- به شکل کود حيواني . به دختر خاله مليکا گفتم که مي خواهم زندگي کنم و وقت نمي کنم اين همه کار را با هم بکنم : ترجمه براي موسيقي ، نوشتن درباره موسيقي ، نوشتن آهنگ ، ساز زدن ، سربازي کردن ، دندانپزشکي ، ضبط موسيقي ، تمرين موسيقي با گروه ، نوشتن ترانه يا ليريک ، مطالعه ، ديدار دوستان ، رفتن به دونوازي تنبور ، به جايي رساندن برنامه هايي که از قبل شروع شده اند ، ورزش ، وبلاگ ، و يک چند تايي کار ديگر . مجبورم که کارهايي را به نفع کارهاي ديگر قرباني کنم . کتاب ها مال دوره ي خيلي جاه طلبي من بودند . چيزهاي ديگري که دور ريختم از جنسي بودند که من با دنيا سر ِ دعوا داشتم اما مهرورزي عاقلانه تنها راه ِ مقدور پيش رويم است . دورشان ريختم با اين که حتا ارزش مادي زيادي داشتند . حالا حالم بهتر است . محسن اس ام اس زده که حالت بد ِه ؟ بايد بگويم غمگين و متعجب و شوکه بودم . شوک با يک قدري فکر از بين رفت ، تعجب را يک جمله ساده يک دخترخاله ديگرم از بين برد - مرسي هانيه - و غم مانده . در افسانه هاي فارسي خدا گل انسان را با دو قسمت غم و يک قسمت شادي ساخت پس اگر غمگينم به تخمم که غمگينم . مدتي است دارم زنانه ديدن دنيا را امتحان مي کنم . چيزها را سعي مي کنم توي دستم بسنجم و نه توي هوا . مراسم نگيرم و حتا کفش ورزشي هم نخرم ، چيز ها را بزرگ و با شکوه نکنم اما يک وقت هايي دلقک توي آينه مي زند بيرون که حتما مرد است . خيلي لطفا مرا ببخشيد

***
م الف به آذين درگذشت . ترجمه اش از اتللو را شبي که شنيدم مرده خواندم . روانش شاد


***
در روزنامه کارگزاران مطلبي درباره يک نمايشگاه نقاشي نوشتم که سه شنبه قبل چاپ شد، به نظرم ششم تير ماه صفحه هفت. اينترنتم صفحه باز نمي کند
که لينک بدهم

***
يک آهنگ را در آن ساعت هاي گند غروب گوش کردم ؤ داشت حالم بد مي شد که دوش گرفتن ، خوب شدم
آهنگش را داونلود کنيد، فقط به اسم آناتما پابليش شده و گرنه کار ِ خواهر ِ درامر ِ گروه است . مرسي پيام بابت معرفي آهنگ

***
براي علي : در آهنگ بوي تين سپيريت مي دهد
I don't have a gun
را بهتر است اين طور ترجمه کني : من که تفنگ ندارم
ضمنا يه عکس از کورت کوبين ديدم که لوله يه تفنگ رو کرده بود دهنش - بين کريست و يارو نشسته ، با همون استيلي که احتمالا بعدش شليک کرد ، گيرش بيار باحاله بذاري روي جلد کتاب بعدي ت . ضمنا ايها الناس ! کتاب درختان گريان علي نشاندار دايره المعارف نيروانا است ، يک شعر را هم علي به من تقديم کرده به اسم پول مي دهند که موسيقي بزنند، عالي ديده، پس کتابش را بخوانيد.

Anathema
Parisienne Moonlight

I feel I know you
حس مي کنم مي شناسمت
I don't know how
نمي دونم چه طور
I don't know why
نمي دونم چرا
I see you feel for me
مي بينم که حس مي کني م
You cried with me
تو با من زار زدي
You would die for me
حاضري برام بميري
I know I need you
مي دونم به ت محتاجم
I want you
مي خوام
To be free of all the pain
که از کل دردي رها شي
You have inside
که درونت ِه
You cannot hide
و نمي توني مخفي کني ش
I know you tried
مي دونم سعي ِت ؤ کردي
To be who you couldn't be
که کسي باشي که نمي توني باشي
You tried to see inside of me
سعي کردي درونم رو ببيني
And now i'm leaving you
و حالا ترک مي کنم ت
I don't want to go
نمي خوام برم
Away from you
ازت دور شم
Please try to understand
به لطف سعي کن بفهمي
Take my hand
دستم رو بگير
Be free of all the pain
از کل درد رها شو
You hold inside
که درونت ِه
You cannot hide
و نمي توني مخفي کني ش
I know you tried
مي دونم سعي ِت ؤ کردي
To feel...
که حس کني
To feel...
که حس کني
****
قصه هاي من از جنس همين ليريک بودند، خوب کردم پاره شون کردم . درست نيست آدم بد حال شه ، الان که ترجمه ش مي کردم گريه م گرفت . من که تفنگ ندارم
عکسه هم اين نيست که گذاشتم بالا




عشق عمر جاني کش به ش گفت: نمي توني روي خط بري، کش اين رو نوشت
JOHNNY CASH
"I Walk The Line"

I keep a close watch on this heart of mine
تمام حواسم به دلم است
I keep my eyes wide open all the time
تمام-وقت چشام تا ته بازه
I keep the ends out for the tie that binds
ته هاي نخي ؤ که متصل مي کنه نگه داشتم
Because you're mine, I walk the line
چون مال من ي روي خط مي رم
I find it very, very easy to be true
به نظرم درست بودنش خيلي خيلي راحت ه
I find myself alone when each day is through
وقتي هر روز تموم مي شه مي بينم چه قدر تنهام
Yes, I'll admit that I'm a fool for you
آره، قبول دارم که ديوونه ت م
Because you're mine, I walk the line
چون مال من ي روي خط مي رم
As sure as night is dark and day is light
درست همون قدر که معلوم ه روز روشن ه و شب تاريک
I keep you on my mind both day and night
هم شب و هم روز توي فکرمي
And happiness I've known proves that it's right
و خوشي اي که الان شناخته م نشون مي ده که درست ه
Because you're mine, I walk the line
چون مال من ي روي خط مي روم

You've got a way to keep me on your side
يه راهي برا نگه داشتن من طرف خودت پيدا کردي
You give me cause for love that I can't hide
تو براي عشقي که نمي تونم مخفي ش کنم به م دليل مي دي
For you I know I'd even try to turn the tide
براي تو بود که سعي کردم شق القمر کنم
Because you're mine, I walk the line
چون مال من ي روي خط مي رم

شنبه
اواخر خرداد
توي مدت کار مطبوعاتي م در پرسپوليس که سردبيرش همزمان مجله اولترا روشنفکري نگاه نو را هم سردبيري مي کرد و ايرانشهر بود که چيزهايي را ياد گرفتم که توي سربازي هم به دردم بخورد . اين دو جا با ورزشي نويس ها همصحبت شدم و تا الان نديده ام کسي به قدر آنها شبيه ارتشي ها باشد . از قديم هم به نظرم مي آمد کساني که خيلي به بدنشان مي رسند کمتر به مخشان مي رسند ، البته الان خودم هم ورزش مي کنم اما من زياده از حد به مخم رسيده ام واين طور تعادل ايجاد مي کنم ، اين در پرانتز بود . از بازي هاي ايران دو تاي آخرشان را مجموعا به اندازه يک ساعت ديدم و اين به ذهنم رسيد که يک مشت آدم کلافه دارند خيلي پکر و سردرگم دنبال چيزي مي روند که نمي دانند چيست و چون نمي دانند چيست نمي دانند چه بکنند تا آن را به دست بياورند . ياد جامعه افتادم که دقيقا به همين دردها مبتلاست و تقصير را مي اندازد گردن اين و آن . البته حق هم دارد ، علي دايي باسواد بي انگيزه پير بي عرضه که الکي و در مصاف با رقيب هاي قراضه تر کاپيتان شد شبيه خاتمي نيست ، مي پرسم

Monday, July 10, 2006

بايد حذف مي شدند قصه ها

دو سه ماه قبل بود که متن هايي را نوشتم که بهترين هايي بود که از من بر مي آمدند . تصميم دارم بهتريني باشم که مي توانم . قصه هايم خيلي کار مي بردند ، متن خوب از اول خوب است .... بايد از اول خوب از کار در مي آمدند، باي باي
ضمنا اينترنتم مساله دارد