Tuesday, August 01, 2006

در ستايش زندگي

مهتاب ميرزايي را در کل دو-سه بار ديدم ، ديروز در شرق خواندم که مرده است . يک دختر عزيز کرده بابا بود که پدرش لوسش نکرده بود ، دستکم در محيط مجله که چنين به نظر نمي آمد . چند هفته قبل يا چند ماه قبل عليرضا ميرعلي نقي زنگ زد که کاووس عضدي قاجار يک هفته بعد از ازدواج مرد . من دو تا از آمپلي فاير هايم را از کاووس خريده بودم ، يکي از گيتارهايم را ، اميرحسين گيتار بيس َش را و براي دو تا از دوست هايم هم از کاووس گيتار خريده بودم . کاووس از بهترين تعمِرکارهاي ساز در ايران بود و ميرعلي نقي در يکي از سالنامه هاي موسيقي اش عکس و شرح حالش را چاپ کرد . اين کل چيزي است که از بهترين تعمير کار تار در ايران ، از کسي که مي توانست دوباره يک مشت خرده چوب شکسته را به يک تار يحيي واقعي تبديل کند مانده است . از مهتاب هم - که کم سن و سال بود اما مترجم زبردستي بود - وخدا را چه ديدي ؟ شايد براي خودش ليلي گلستان ديگري مي شد ، تقريبا هيچ چيز نمي ماند.
امروز باز ريتم هاي گيتارم را بايد ضبط کنم . بحث مرگ بس است
******************
شماره آخر نسيم يک مقاله از من دارد درباره شجريان و موسيقي پاپ . با اين که با پژمان راهبر به صورت متقابل مساله داريم ، دادم به ش...باز هم مطلب مي دهم. چون حرفه اي است و نتيجه عملکرد مطبوعاتي اش بالغ
=======================
شرق يکشنبه هشت مرداد يک مقاله عالي درباره فروغ چاپ کرد. دختر ها بخوانند و اگر شد در کامنت ها به ش لينک بدهند

////////////////////////////////////////////////////
بيشتر آدم ها از اوني که فکر مي کنن بي شخصيت تر اند اما هيچ کس از اوني که فکر مي کنه با شخصيت تر نيست، فتامل
++++++++++++++++++++++
مليکاي دخترخاله گفت که حاضر است باقي باشگاه دعوا را تايپ کند. بعدش تصادف کرد. کس ديگري نيست بخواهد خط دکتري من را بخواند؟ همين جا اعلام کنم که هيچ تضميني نمي دهم تصادف نکنيد

0000000000000000000000
نقل از يک اي ميل، براي خوانندگان پست مدرن وبلاگ َم

گاو ما ما مي كرد

گوسفند بع بع مي كرد

سگ واق واق مي كرد

و همه با هم فرياد مي زدند حسنك كجايي

شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بود.حسنك مدت هاي زيادي است كه به خانه نمي آيد . او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي كند.او باشگاه بدن سازي مي رود و هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند.

موهاي حسنك ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي خود گلت مي زند.

ديروز كه حسنك با كبري چت مي كرد .كبري گفت تصميم بزرگي گرفته است . كبري تصميم داشت حسنك را رها كند و ديگر با او چت نكند چون او با پتروس چت مي كرد . پتروس هميشه پاي كامپيوترش نشسته بود و چت مي كرد . پتروس ديد كه سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي كرد چون زياد چت كرده بود . او نمي دانست كه سد تا چند لحظه ي ديگر مي شكند.پتروس در حال چت كردن غرق شد.

براي مراسم دفن او كبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما كوه روي ريل ريزش كرده بود .ريزعلي ديد كه كوه ريزش كرده اما حوصله نداشت . ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد . ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت . قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد . كبري و مسافران قطار مردند.

اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت . خانه مثل هميشه سوت و كور بود . الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ي مهمان ندارد . او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سير كند.

او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد

او كلاس بالايي دارد او فاميل هاي پولدار دارد.

او آخرين بار كه گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد به همين دليل است كه ديكر در كتاب هاي دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندارد.